جدول جو
جدول جو

معنی خودفروشی - جستجوی لغت در جدول جو

خودفروشی
خودفروش بودن، عمل خودفروش، برای مثال بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست / یا سخن دانسته گو ای مرد بخرد یا خموش (حافظ - ۵۷۸)، خودنمایی، خودستایی، لاف زنی
تصویری از خودفروشی
تصویر خودفروشی
فرهنگ فارسی عمید
خودفروشی(خوَدْ / خُدْ فُ)
خودنمایی. کبرنمایی. خودستایی. لاف زنندگی درباره خود:
رها کن جنس هستی را بترک خودفروشی کن.
سلمان ساوجی.
این جا تن ضعیف و دل خسته می خرند
بازار خودفروشی از آنسوی دیگر است.
حافظ.
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش.
حافظ.
بغیر از زیان نیست در خودفروشی
اگر سود خواهی ببند این دکان را.
صائب.
، فحشا، چه در آن فاحشه خود را بمعرض فروش دیگران می گذارد
لغت نامه دهخدا
خودفروشی
روسپیگری، فاحشگی، قحبگی، لافزن، خودنما، غرور، خودپرستی، تکبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خودفروش
تصویر خودفروش
روسپی، خودنما، خودستا، لاف زن، برای مثال بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود / خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست (حافظ - ۱۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
(خوَدْ / خُدْ فِ / فَ)
گول زنندگی خود. فریب دهندگی خود. عمل خودفریب
لغت نامه دهخدا
(گَ)
فروشندۀ نخود. فروشندۀ نخود برشته. نخودبریز:
بت نخودفروشم که روی اوست چو مه
ز خال اوست دلم در پی نخود سیه.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ پَرْ وَ)
تربیت نفس خود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ تَ)
عمل خودتراش
لغت نامه دهخدا
(زُ فُ)
عمل زهدفروش:
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست.
حافظ.
رجوع به زهد و زهدفروش و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ زَ دَ / دِ)
لاف زننده. گزاف گوینده. فخریه کننده. (ناظم الاطباء). متکبر. آنکه از خود بیجهت راضی است. خودنما:
گفتیم ای خودفروش خود چه متاعی بگو
گر بخری شبچراغ گر بفروشی خزف.
خاقانی.
در میان صومعه سالوس پردعوی منم
خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.
سعدی.
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را بکوی می فروشان راه نیست.
حافظ.
می خوار و رند باش ولی خودنما مباش
می نوش در طریقت ما به زخودفروش.
اسیر لاهیجی (آنندراج).
، زن فاحشه که خود را در معرض فروش قرار می دهد
لغت نامه دهخدا
آنکه خود را در معرض استفاده شهوت کسان قرار دهد و از آنجا کسب معاش کند، متکبر خود پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود فروشی
تصویر خود فروشی
خود ستایی، کبر نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
((~. فُ))
آن که خود را در معرض استفاده شهوت دیگران قرار دهد و از این طریق کسب معاش کند، فاحشه، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تن به مزد، تن فروش، جنده، روسپی، فاحشه، کوچه قجری، قحبه، لکاته، بلایه، معروفه، خودپرست، خودخواه، متکبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
Spontaneity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
spontanéité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
spontanitas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
স্বতঃস্ফূর্ততা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
uanzilishi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
doğallık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
자발성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
自発性
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
סְפּוֹנטָנִיוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
स्वाभाविकता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
спонтанність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
ความเป็นธรรมชาติ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
spontaniteit
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
espontaneidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
spontaneità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
espontaneidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
自发性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
spontaniczność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
Spontaneität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
спонтанность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
خودبخودیت
دیکشنری فارسی به اردو