افروزندۀ خود. آتش زنندۀ خود. آنکه خود را به آتش زند تا دیگران را روشن کند. - شمع خودافروز، شمعی که خود را می افروزد و می سوزد تا نور به انجمن دهد. ، که بیواسطه آتش روشن کند. کنایه از کسی است که بدون جهت موجب نقار بین مردم شود
افروزندۀ خود. آتش زنندۀ خود. آنکه خود را به آتش زند تا دیگران را روشن کند. - شمع خودافروز، شمعی که خود را می افروزد و می سوزد تا نور به انجمن دهد. ، که بیواسطه آتش روشن کند. کنایه از کسی است که بدون جهت موجب نقار بین مردم شود
روز ششم هر ماه است. رجوع به خرداد شود: برفت از درگاه گیتی فروز بفرخنده هنگام خردادروز. فردوسی. بماه خجسته به خردادروز به نیک اختر و فال گیتی فروز. فردوسی
روز ششم هر ماه است. رجوع به خرداد شود: برفت از درگاه گیتی فروز بفرخنده هنگام خردادروز. فردوسی. بماه خجسته به خردادروز به نیک اختر و فال گیتی فروز. فردوسی
لاف زننده. گزاف گوینده. فخریه کننده. (ناظم الاطباء). متکبر. آنکه از خود بیجهت راضی است. خودنما: گفتیم ای خودفروش خود چه متاعی بگو گر بخری شبچراغ گر بفروشی خزف. خاقانی. در میان صومعه سالوس پردعوی منم خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم. سعدی. بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود خودفروشان را بکوی می فروشان راه نیست. حافظ. می خوار و رند باش ولی خودنما مباش می نوش در طریقت ما به زخودفروش. اسیر لاهیجی (آنندراج). ، زن فاحشه که خود را در معرض فروش قرار می دهد
لاف زننده. گزاف گوینده. فخریه کننده. (ناظم الاطباء). متکبر. آنکه از خود بیجهت راضی است. خودنما: گفتیم ای خودفروش خود چه متاعی بگو گر بخری شبچراغ گر بفروشی خزف. خاقانی. در میان صومعه سالوس پردعوی منم خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم. سعدی. بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود خودفروشان را بکوی می فروشان راه نیست. حافظ. می خوار و رند باش ولی خودنما مباش می نوش در طریقت ما به زخودفروش. اسیر لاهیجی (آنندراج). ، زن فاحشه که خود را در معرض فروش قرار می دهد