جدول جو
جدول جو

معنی خودافروز - جستجوی لغت در جدول جو

خودافروز
(دَ / دُگِ رِ تَ / تِ)
افروزندۀ خود. آتش زنندۀ خود. آنکه خود را به آتش زند تا دیگران را روشن کند.
- شمع خودافروز، شمعی که خود را می افروزد و می سوزد تا نور به انجمن دهد.
، که بیواسطه آتش روشن کند. کنایه از کسی است که بدون جهت موجب نقار بین مردم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خودفروش
تصویر خودفروش
روسپی، خودنما، خودستا، لاف زن، برای مثال بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود / خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست (حافظ - ۱۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ / رُو)
عودافروزنده. آنکه یا آنچه عود را روشن کند و بسوزد تا بوی آن منتشر گردد. آتش. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
دهی از دهستان اندرود که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است. دارای 120 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
روز ششم هر ماه است. رجوع به خرداد شود:
برفت از درگاه گیتی فروز
بفرخنده هنگام خردادروز.
فردوسی.
بماه خجسته به خردادروز
به نیک اختر و فال گیتی فروز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ)
تابناک. روشنگر. روشنی بخش:
ای دریغا نور ظلمت سوز من
ای دریغا صبح روزافروز من.
مولوی.
چون نباشم همچو شب بی روز او
بی وصال روی روزافروز او.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ زَ دَ / دِ)
لاف زننده. گزاف گوینده. فخریه کننده. (ناظم الاطباء). متکبر. آنکه از خود بیجهت راضی است. خودنما:
گفتیم ای خودفروش خود چه متاعی بگو
گر بخری شبچراغ گر بفروشی خزف.
خاقانی.
در میان صومعه سالوس پردعوی منم
خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.
سعدی.
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را بکوی می فروشان راه نیست.
حافظ.
می خوار و رند باش ولی خودنما مباش
می نوش در طریقت ما به زخودفروش.
اسیر لاهیجی (آنندراج).
، زن فاحشه که خود را در معرض فروش قرار می دهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از روزافروز
تصویر روزافروز
تابناک، روشنگر، روشنی بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عود افروز
تصویر عود افروز
آنچه که عود را روشن کند و سوزد تا بوی آن منتشر گردد (آتش)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خود را در معرض استفاده شهوت کسان قرار دهد و از آنجا کسب معاش کند، متکبر خود پرست
فرهنگ لغت هوشیار
((~. فُ))
آن که خود را در معرض استفاده شهوت دیگران قرار دهد و از این طریق کسب معاش کند، فاحشه، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تن به مزد، تن فروش، جنده، روسپی، فاحشه، کوچه قجری، قحبه، لکاته، بلایه، معروفه، خودپرست، خودخواه، متکبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان اندرود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی