جدول جو
جدول جو

معنی خودآزمای - جستجوی لغت در جدول جو

خودآزمای(چِ چَ زَ دَ / دِ)
آزمایش کننده خود. خود را به محک آزمایش گذارنده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَدْ / خُدْ زْ / زِ)
آزمایش خود. عمل آزمودن خود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ سَ)
شکاری. شکارگیر. پنجه افکن با صید:
بغرید کای شیر صیدآزمای
هماوردت آمد مشو باز جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ گُ دَ / دِ)
شخصی را گویند که خود را بمردم وانماید. (برهان قاطع). متکبر. خودستا. (ناظم الاطباء). متظاهر. معجب. خودنما:
کس از دست جور زبانها نرست
وگر خودنمایست و گر خودپرست.
سعدی (بوستان).
بسا خودنمایان بیهوده گوی
که باشند در سبزگه رزمجوی.
امیرخسرو.
هیبت مردان نما کین زنک خودنما.
شیخ واحدی (از شرفنامۀ منیری).
، مرائی. ریاکار:
من ار حق شناسم وگرخودنمای
برون با تو دارم درون با خدای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(َ دَ / دِ)
آرایش دهنده خود. زیوردهنده خود، دارای کبر و غرور و نخوت و نمایندۀ فضل و شرف و ثروت خویشتن. (ناظم الاطباء) :
طاوس خودآرایی در زیور و زیبایی
گر دیده قبول آید بر زیورت افشانم.
خاقانی.
شنیدم که روباه رنگین به روس
خودآرای باشد به سان عروس.
نظامی.
هر آن جانور کو خودآرای نیست
طمع را به آزار او رای نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سادیست، آزارخواه، آزارجو
متضاد: مردم آزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد