جدول جو
جدول جو

معنی خوازنده - جستجوی لغت در جدول جو

خوازنده(خوا / خا زَ دَ / دِ)
عروس. نامزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خوازنده
عروس، نامزد
تصویری از خوازنده
تصویر خوازنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواهنده
تصویر خواهنده
درخواست کننده، واسطه، گدا، خواستگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
کسی که نوشته ای را می خواند، آواز خوان، باسواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوازنده
تصویر نوازنده
ساززن، نوازش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ زَ دَ / دِ)
که نوازد. (یادداشت مؤلف). که نوازش می کند. (ناظم الاطباء). آنکه نوازش و مهربانی می کند. (فرهنگ فارسی معین). که به زیردستان شفقت و عطوفت و مهربانی کند:
نوازندۀ مردم خویش باش
نگهبان کوشنده درویش باش.
فردوسی.
پناهی بود گنج را پادشا
نوازندۀ مردم پارسا.
فردوسی.
نوازندۀ اهل علم و ادب
فزایندۀ قدر اهل سنن.
فرخی.
ام هانی می گفت ای پدر یتیمان وای شوهر بیوه زنان و ای نوازندۀ درویشان. (قصص ص 241).
توئی چشم روشن کن خاکیان
نوازندۀ جان افلاکیان.
نظامی.
، مهربان. عطوف. کریم. نوازشگر:
نبینی مگر شاه بادادومهر
جوان و نوازنده و خوب چهر.
فردوسی.
چو فرمان پذیرنده باشد پسر
نوازنده باید که باشد پدر.
فردوسی.
ای میر نوازنده وبخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری.
ای جهان از وجود تو زنده
هم نوابخش و هم نوازنده.
نظامی.
، که به مهربانی دست بر سر و روی کسی کشد:
او هوای دل من جسته و من صحبت او
من نوازندۀ او گشته و او رودنواز.
فرخی.
، دلنواز. نوازشگر. تسلی بخش:
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده به مرهم نفروشم.
خاقانی.
به کف بر نهاد آن نوازنده سیب
به بوئی همی داد جان را شکیب.
نظامی.
، زننده. که می نوازد. که آلتی از آلات موسیقی را بزند و بنوازد:
بفرمود تا خوان بیاراستند
نوازندۀ رود و می خواستند.
فردوسی.
فروزندۀ مجلس و می گسار
نوازندۀ چنگ با گوشوار.
فردوسی.
نوازندۀ رود با می گسار
بیامد بر تخت گوهرنگار.
فردوسی.
، آنکه ساز می زند. (ناظم الاطباء). ساززن. (فرهنگ فارسی معین). ساززننده. (یادداشت مؤلف). مطرب. خنیاگر:
نوازان نوازنده در چنگ چنگ
ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ.
اسدی.
، سراینده. خواننده. نغمه سرا:
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون.
فردوسی.
مطربان طرب انگیز نوازنده نوا
ما نوازندۀ مدح ملک خوب خصال.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا هََ دَ / دِ)
محتاج. درخواست کننده. گدا. عرض کننده. (ناظم الاطباء). گدا. سائل. (یادداشت بخط مؤلف) :
مکن خوار خواهنده درویش را
بر تخت منشان بداندیش را.
فردوسی.
بپاکی گرایید و نیکی کنید
دل و پشت خواهندگان مشکنید.
فردوسی.
وزآن پس هر آن کس که بر وی نثار
بخواهنده دادی همه شهریار.
فردوسی.
دهد خواهندگان را روز بخشش
درم در تنگ و گوهر در تبنگوی.
بوالمثل (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
گشاده بر همه خواهندگان دست
چنان چون بر همه آزادگان در.
فرخی.
زر او را بر زوار مقام
سیم او را بر خواهنده مقر.
فرخی.
گر همه خواستۀ خویش بخواهنده دهد
نبرد طبع ز جای ونکند روی گران.
فرخی.
خواهنده همیشه ترا دعاگوی
گوینده همه ساله آفرین خوان.
فرخی.
ز خواهنده کس پیش نگذاشتی
هر آن کآمدی خوار بگذاشتی.
اسدی (گرشاسب نامه).
نبینی ز خواهنده و میهمان
تهی بارگاه ورا یک زمان.
اسدی.
تو گویی خواجه جشنی کرد و زحمت کرد خواهنده
ز بس دینار کو پاشید زرین شد همه کشور.
مسعودسعد.
هست خواهنده خواه بخشش شاه
نه چو شاهان عصر خواسته خواه.
سنائی.
نهانی بخواهندگان چیز ده
که خشنودی ایزد از چیز به.
نظامی.
بخواهنده آن بخشم از مال وگنج
که از بازدادن نیایم برنج.
نظامی.
هیچ خواهنده از این در نرود بی مقصود.
سعدی.
بشکرانه خواهنده از در مران.
سعدی (بوستان).
چو خواهنده محروم گشت از دری
چه غم گر شناسد در دیگری ؟
سعدی.
خواهندۀ مغربی در صف بزازان حلب می گفت ای خداوندان نعمت اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت رسم سؤال از جهان برخاستی. (گلستان سعدی) ، طالب. مبتغی. آنکه خواهد. (یادداشت بخط مؤلف). خواهش کننده. (ناظم الاطباء) :
چه خواهنده رستم بود بی گمان
نپیچد ز رایش مگر آسمان.
فردوسی.
ولیکن چون فلک خرسندیم دید
ولایت درخور خواهنده بخشید.
نظامی.
- دادخواهنده، طالب عدالت.
، طلبکار. (یادداشت بخط مؤلف) :
زکات لعل لبت را بسی طلبکار است
میان اینهمه خواهندگان بمن چه رسد؟
سعدی.
، ملتمس. متمنی. (یادداشت بخط مؤلف). متقاضی:
درگذر از جرم که خواهنده ایم
چارۀ ما کن که پناهنده ایم.
نظامی.
سلیح و سلب داد خواهنده را
قوی کرد پشت پناهنده را.
نظامی.
، مرید. (یادداشت بخط مؤلف) ، خواستگار. خواستار. آنکه زنی را برای ازدواج طلبد. (یادداشت بخط مؤلف) :
دختر خوبروی خلوت ساز
دست خواهندگان چو دید دراز...
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا نَنْ دَ / دِ)
قاری. آنکه خواند. آنکه تواند خواندن کتابت را. (یادداشت بخط مؤلف). مقری. ج، خوانندگان:
بهر سو همی رفت خواننده ای
که بهرام را پروراننده ای.
فردوسی.
کنون رنج در کار خسرو بریم
بخواننده آگاهی نو بریم.
فردوسی.
چو بگشاد مهرش، بخواننده داد
سخنها بدو کرد خواننده یاد.
فردوسی.
بفرمود تا نامه برخواندند
بخواننده بر گوهر افشاندند.
فردوسی.
آنچه دقیقی گفته بر اثر این فصول نیز نبشتم تا خوانندگان این تاریخ چون بدینجا برسند و بر این واقف شوند... (تاریخ بیهقی). غرض من از این نبشتن اخبار آن است تا خوانندگان را از من فایده بحاصل آید. (تاریخ بیهقی). واجب دیدم به آوردن آن... تا خوانندگان را نشاط افزاید. (تاریخ بیهقی).
مبارک باد بر نویسنده و خواننده. (نوروزنامه خیام). و خوانندۀ این کتاب باید که وضع و غرض که در جمع و تألیف آن بوده است بشناسد. (کلیله و دمنه).
تا آفتاب و نجم بوند ازبرای من
خوانندۀ حدیث ونیوشندۀ کلام.
سوزنی.
نگارد یکی نامۀ دلنواز
که خوانندگان را بود کارساز.
خاقانی.
، مقروء. خوانا. (یادداشت بخط مؤلف) : و خط خواننده باید که داناآن گفته اند احسن الخط ما یقراء. (نوروزنامۀ منسوب به خیام) ، مغنی. نوائی. خنیاگر. آوازه خوان. مطرب. قوال. (یادداشت بخط مؤلف) :
مرا لفظ شیرین خواننده داد
ترا سمع دراک داننده داد.
سعدی (گلستان).
، داعی. (یادداشت بخط مؤلف) ، دانش آموز. (یادداشت مؤلف). طالب علم. شاگرد. (ناظم الاطباء) :
کجا آن سر و تاج شاهنشهان
کجا آن دلاور گرامی مهان
کجا آن حکیمان و دانندگان
همان رنج بردار خوانندگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بَ دَ / دِ)
خواب کننده. نائم. (یادداشت بخط مؤلف) ، پارچه ای که پرزه هاش روی هم می خوابد. (یادداشت مؤلف) ، قرارگیرنده بر چیزی. بر چیز دیگر قرارگیرنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواهنده
تصویر خواهنده
درخواست کننده، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوازنده
تصویر نوازنده
نواختن، نوازشگر، با عطوفت، مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوازنده
تصویر نوازنده
((نَ زَ دِ))
نوازش کننده، آن که ساز می زند
فرهنگ فارسی معین
خواستگار، خواستار، خواهان، طالب، سایل، گدا، متکدی
متضاد: خوانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
مغني
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
Reader, Singer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
lecteur, chanteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
okuyucu, şarkıcı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
читатель , певец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
Leser, Sänger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
читач , співак
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
قاری , گلوکار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
পাঠক , গায়ক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
msomaji, mwimbaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
读者 , 歌手
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
leitor, cantor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
読者 , 歌手
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
קורא , זַמָּר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
पाठक , गायक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
pembaca, penyanyi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
ผู้อ่าน , นักร้อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
lezer, zanger
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
czytelnik, piosenkarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
lector, cantante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
lettore, cantante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
독자 , 가수
دیکشنری فارسی به کره ای