جمع واژۀ خواجه. (ناظم الاطباء). رجوع به خواجه شود: ای خواجگان دولت سلطان به هر نماز او را دعا کنید که او درخور دعاست. فرخی. یک روز برملا خواجگان علی و عبدالرزاق پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت. (تاریخ بیهقی). رعیتی مستظهر و خواجگانی متمول در عهد او بر مساکن مسکنت بنشستند. (ترجمه تاریخ یمینی). خواجگان در زمان معزولی همه شبلی و بایزید شوند. شیخ نجم الدین رازی
جَمعِ واژۀ خواجه. (ناظم الاطباء). رجوع به خواجه شود: ای خواجگان دولت سلطان به هر نماز او را دعا کنید که او درخور دعاست. فرخی. یک روز برملا خواجگان علی و عبدالرزاق پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت. (تاریخ بیهقی). رعیتی مستظهر و خواجگانی متمول در عهد او بر مساکن مسکنت بنشستند. (ترجمه تاریخ یمینی). خواجگان در زمان معزولی همه شبلی و بایزید شوند. شیخ نجم الدین رازی
گماشته خدا بر خلق. (المعجم). پادشاه بزرگ. (برهان قاطع) (صحاح الفرس) (فرهنگ اوبهی) (انجمن آرای ناصری). پادشاه. (از شرفنامۀ منیری). بزرگ. سرور: خوبان همه سپاهند اوشان خدایگانست مر نیک بختیم را بر روی او نشان است. رودکی. خدایگانا پامس (بامس) به شهر بیگانه فزون ازین نتوانم نشست دستوری. دقیقی. بسان عمر و عطای خدایگان بزرگ ابوالمظفر شاه چغانیان احمد. منجیک. بستاند آن دیار و ببخشد به بنده ای بخشیدنست عادت و خوی خدایگان. فرخی. خدایگان مهان خسرو جهان مسعود که روزگارش مسعود باد و سخت جوان. فرخی. آن هم ملک مروت و هم نامور ملک وآن هم خدایگان سیر و هم خدایگان. فرخی. گفتم چه خوانمش که ز نامش رسم بمدح گفتا امیر و خسرو و شاه و خدایگان. فرخی. در زیر امر اوست جهان یا جهان خود اوست یارب خدایگان جهانست یا جهان. عنصری. خدایگان خراسان و آفتاب کمال که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال. عنصری. خدایگان فلکست و نگفت کس که فلک مکان دیگر دارد کش اندروست مدار. (از تاریخ بیهقی). خدایگانا برهان حق بدست تو بود اگرچه باطل یک چند چیره شد نهمار. (از تاریخ بیهقی). خدایگانا چون جامه ای است شعر نکو که تا ابد نشود پود او جدا از تار. (از تاریخ بیهقی). در تاریخ ملوک الفرس بسیار نسختها تأمل کردم که ایشان خدای نامه خوانند که پادشاهان را خدایگان خواندندی. (مجمل التواریخ و القصص). پیغامبر [علیه السلام] گفتا [رسولان پرویز را] این چه شکل است گفتند: ’امرنا خدایگان بقص اللحی و عفوالشارب’، یعنی که ما را خدایگان فرمود که ریش پست کنیم و سبلت بگذاریم. (مجمل التواریخ و القصص). خدایگانا این داستان معروفست که کرد بنده به شعر خود اندرون تضمین. مسعودسعد. خدایگانا شاها ز عدل وجود تو هست بماه دی همه گیتی چو باغ در خرداد. مسعودسعد. خدایگان زمانه مظفر و منصور بزر فشاندن بر خلق دستها بگشاد. مسعودسعد. خدایگان جهانی و شاه بافرهنگ بعدل چون عمری و بهوش چون هوشنگ. امیرمعزی. منت خدای را که به تیر خدایگان این بنده بی گنه نشدم کشته رایگان. امیرمعزی. بزرجمهر بفرمود: تا حجام را بیاورند وی را گفت: تو بوقت موی برداشتن با خدایگان [یعنی نوشیروان] چه گفتی ؟ گفت: هیچ نگفتم. (نوروزنامۀ خیام). بزرجمهر گفت: ای خدایگان [خطاب بنوشیروان] آن سخن که حجام گفت نه وی گفت، چه این به آن گفت بر آنچه دست بر سر خدایگان داشت و پای بر سر این گنج. (نوروزنامۀ خیام). خدایگان سلاطین و صدر ملک خدای که صدق و عدل چو بوبکر و چون عمر دارد. مختاری. ابلهی را خدایگان خوانند ریش خود میریند و میدانند. سنائی. خاص خدایگان جهانگیر شهریار. سوزنی. خدایگان جهان پادشاه ملک ارام که امر نافذ او راست چرخ توسن رام. سوزنی. نو گشت سال عالم و عالم بسال نو میمون و سال نو بجمال خدایگان. سوزنی. عدل خدایگان بهوا داد اعتدال عالم ز اعتدال هوا گشت چون جنان. سوزنی. گر دل و دست بحر و کان باشد دل و دست خدایگان باشد. انوری. ور ز حجاز کعبه را رخصت آمدن بود در حرم خدایگان کعبه کند مجاوری. خاقانی. قضی الامر کآفت طوفان ببقای خدایگان برخاست. خاقانی. خدایگان سپهر آستان نکو داند که در جهان سخن بنده بی نظیر افتاد. خاقانی. خاک در خدایگان گر بکف آوری در او هشت بهشت چار جوی از بر سدره بنگری. خاقانی. تو شدی زنده دار جان ملوک عز نصره خدایگان ملوک. نظامی. موبدانش شه جهان خواندند خسروانش خدایگان خواندند. نظامی. خدایگان صدور زمانه کهف امان پناه ملت اسلام و شمس دولت و دین. سعدی. خدایگان صدور زمانه شمس الدین عماد و قبلۀ اسلام و کعبۀ زوار. سعدی. خدایگان جهان خسرو بزرگ عطا روا نداشت یکی بنده بی عطا دیدن. ؟ ، خداوندگار. صاحب. بزرگ. (ناظم الاطباء). آقا. خواجه. (یادداشت بخطمؤلف). این کلمه، در زمان ساسانیان بجای کلمه ’خواجه’ دوران بعد و ’آقا’ و ’آقائی’ امروز مستعمل بوده است: فجاء الرسول فقال: خدایگان مردیان دمار گرفت. (از انساب سمعانی) : هم میکده را خدایگانیم هم دردپرست را ندیمیم. خاقانی
گماشته خدا بر خلق. (المعجم). پادشاه بزرگ. (برهان قاطع) (صحاح الفرس) (فرهنگ اوبهی) (انجمن آرای ناصری). پادشاه. (از شرفنامۀ منیری). بزرگ. سرور: خوبان همه سپاهند اوشان خدایگانست مر نیک بختیم را بر روی او نشان است. رودکی. خدایگانا پامس (بامس) به شهر بیگانه فزون ازین نتوانم نشست دستوری. دقیقی. بسان عمر و عطای خدایگان بزرگ ابوالمظفر شاه چغانیان احمد. منجیک. بستاند آن دیار و ببخشد به بنده ای بخشیدنست عادت و خوی خدایگان. فرخی. خدایگان مهان خسرو جهان مسعود که روزگارش مسعود باد و سخت جوان. فرخی. آن هم ملک مروت و هم نامور ملک وآن هم خدایگان سیر و هم خدایگان. فرخی. گفتم چه خوانمش که ز نامش رسم بمدح گفتا امیر و خسرو و شاه و خدایگان. فرخی. در زیر امر اوست جهان یا جهان خود اوست یارب خدایگان جهانست یا جهان. عنصری. خدایگان خراسان و آفتاب کمال که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال. عنصری. خدایگان فلکست و نگفت کس که فلک مکان دیگر دارد کش اندروست مدار. (از تاریخ بیهقی). خدایگانا برهان حق بدست تو بود اگرچه باطل یک چند چیره شد نهمار. (از تاریخ بیهقی). خدایگانا چون جامه ای است شعر نکو که تا ابد نشود پود او جدا از تار. (از تاریخ بیهقی). در تاریخ ملوک الفرس بسیار نسختها تأمل کردم که ایشان خدای نامه خوانند که پادشاهان را خدایگان خواندندی. (مجمل التواریخ و القصص). پیغامبر [علیه السلام] گفتا [رسولان پرویز را] این چه شکل است گفتند: ’امرنا خدایگان بقص اللحی و عفوالشارب’، یعنی که ما را خدایگان فرمود که ریش پست کنیم و سبلت بگذاریم. (مجمل التواریخ و القصص). خدایگانا این داستان معروفست که کرد بنده به شعر خود اندرون تضمین. مسعودسعد. خدایگانا شاها ز عدل وجود تو هست بماه دی همه گیتی چو باغ در خرداد. مسعودسعد. خدایگان زمانه مظفر و منصور بزر فشاندن بر خلق دستها بگشاد. مسعودسعد. خدایگان جهانی و شاه بافرهنگ بعدل چون عمری و بهوش چون هوشنگ. امیرمعزی. منت خدای را که به تیر خدایگان این بنده بی گنه نشدم کشته رایگان. امیرمعزی. بزرجمهر بفرمود: تا حجام را بیاورند وی را گفت: تو بوقت موی برداشتن با خدایگان [یعنی نوشیروان] چه گفتی ؟ گفت: هیچ نگفتم. (نوروزنامۀ خیام). بزرجمهر گفت: ای خدایگان [خطاب بنوشیروان] آن سخن که حجام گفت نه وی گفت، چه این به آن گفت بر آنچه دست بر سر خدایگان داشت و پای بر سر این گنج. (نوروزنامۀ خیام). خدایگان سلاطین و صدر ملک خدای که صدق و عدل چو بوبکر و چون عمر دارد. مختاری. ابلهی را خدایگان خوانند ریش خود میریند و میدانند. سنائی. خاص خدایگان جهانگیر شهریار. سوزنی. خدایگان جهان پادشاه ملک ارام که امر نافذ او راست چرخ توسن رام. سوزنی. نو گشت سال عالم و عالم بسال نو میمون و سال نو بجمال خدایگان. سوزنی. عدل خدایگان بهوا داد اعتدال عالم ز اعتدال هوا گشت چون جنان. سوزنی. گر دل و دست بحر و کان باشد دل و دست خدایگان باشد. انوری. ور ز حجاز کعبه را رخصت آمدن بود در حرم خدایگان کعبه کند مجاوری. خاقانی. قضی الامر کآفت طوفان ببقای خدایگان برخاست. خاقانی. خدایگان سپهر آستان نکو داند که در جهان سخن بنده بی نظیر افتاد. خاقانی. خاک در خدایگان گر بکف آوری در او هشت بهشت چار جوی از بر سدره بنگری. خاقانی. تو شدی زنده دار جان ملوک عز نصره خدایگان ملوک. نظامی. موبدانش شه جهان خواندند خسروانش خدایگان خواندند. نظامی. خدایگان صدور زمانه کهف امان پناه ملت اسلام و شمس دولت و دین. سعدی. خدایگان صدور زمانه شمس الدین عماد و قبلۀ اسلام و کعبۀ زوار. سعدی. خدایگان جهان خسرو بزرگ عطا روا نداشت یکی بنده بی عطا دیدن. ؟ ، خداوندگار. صاحب. بزرگ. (ناظم الاطباء). آقا. خواجه. (یادداشت بخطمؤلف). این کلمه، در زمان ساسانیان بجای کلمه ’خواجه’ دوران بعد و ’آقا’ و ’آقائی’ امروز مستعمل بوده است: فجاء الرسول فقال: خدایگان مردیان دمار گرفت. (از انساب سمعانی) : هم میکده را خدایگانیم هم دردپرست را ندیمیم. خاقانی
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج. واقع در یازده هزارگزی شمال روانسر و کنار راه مالرو عمومی روانسر به شاهینی. این ده کوهستانی و سردسیر و دارای 410 تن سکنه است که بزبان کردی وفارسی متکلم اند. آب آن از چشمه و چاه و محصولاتش لبنیات، حبوبات و غلات دیم است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند. و راه آن مالرو است در تابستان به آنجا اتومبیل میتوان برد. گله داران این ناحیه احشام خود را در تابستان بمراتع زرینه درۀ شرقی کوه شاهو برای تعلیف می برند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج. واقع در یازده هزارگزی شمال روانسر و کنار راه مالرو عمومی روانسر به شاهینی. این ده کوهستانی و سردسیر و دارای 410 تن سکنه است که بزبان کردی وفارسی متکلم اند. آب آن از چشمه و چاه و محصولاتش لبنیات، حبوبات و غلات دیم است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند. و راه آن مالرو است در تابستان به آنجا اتومبیل میتوان برد. گله داران این ناحیه احشام خود را در تابستان بمراتع زرینه درۀ شرقی کوه شاهو برای تعلیف می برند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت. واقعدر یک هزار و پانصد گزی جنوب خمام کنار راه شوسۀ خمام به رشت. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1150 تن سکنه. محصول آن برنج و توتون و سیگار و ابریشم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت، آب آن از نهر خمام رود منشعب از سفیدرود است. در آنجا 20 باب دکان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت. واقعدر یک هزار و پانصد گزی جنوب خمام کنار راه شوسۀ خمام به رشت. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1150 تن سکنه. محصول آن برنج و توتون و سیگار و ابریشم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت، آب آن از نهر خمام رود منشعب از سفیدرود است. در آنجا 20 باب دکان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)