جدول جو
جدول جو

معنی خوابگه - جستجوی لغت در جدول جو

خوابگه
(خوا / خا گَهْ)
خوابگاه. خانه ای که در آن خوابند. اطاق خواب. جای آرامیدن. جای لمیدن. جای استراحت. جای آرامش:
چو سوگند شد خورده برخاستند
سوی خوابگه رفتن آراستند.
فردوسی.
چو بازارگانش فرودآورید
مر او را یکی خوابگه برگزید.
فردوسی.
مگر ز خوابگه شیر برگرفتی صید
مگر ز بازوی سیمرغ بازکردی پر.
فرخی.
چو زی خوابگه شد یل نامدار
بیامد همانگه نگهبان بار.
(گرشاسب نامه).
دگر گفت چون جان آشفتگان
یکی خوابگه چیست بر خفتگان.
(گرشاسب نامه).
تا کی بود این بنا طرازیدن
چون خوابگه قدیم نطرازی.
ناصرخسرو.
اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید
چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو.
خاقانی.
به هر منزلی کآوری تاختن
نشاید در او خوابگه ساختن.
نظامی.
، بستر. فرش. رختخواب. (یادداشت مؤلف) :
غم نادیدن آن ماه دیدار
مرا در خوابگه ریزد همی خار.
فرخی.
آن خوابگهش گهی که خفتی
روباه به دم زمین برفتی.
نظامی.
، مدفن. قبر. گور:
چو برگشت کیخسرو از پیش تخت
در خوابگه را ببستند سخت.
فردوسی.
چو از چشم گریندۀ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار.
نظامی.
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
جای خوابیدن، اتاق خواب، تخت خواب، رخت خواب
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا بَ / بِ)
منسوب بخواب وهمیشه به صورت ترکیب استعمال شود. (ناظم الاطباء).
- همخوابه، هم فراش. هم بستر. هم مضجع:
خسرو آن است که در صحبت او شیرین است
در بهشت است که همخوابۀ حورالعین است.
سعدی (بدایع).
- ، همسر. زوجه:
چو بیرون رود جوهر جان ز تن
گریزی ز همخوابۀ خویشتن.
نظامی.
کراخانه آباد و همخوابه دوست
خدا را برحمت نظر سوی اوست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گَهْ)
محل خوان. سفره خانه:
همان پنج تن را بر خویش خواند
بنزدیکی خوانگه برنشاند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
جای استراحت. جای لمیدن. جای دراز کشیدن. اطاق خواب. خیمۀ خواب. شبستان. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) :
بزرگان چو خرّم شدند از نبید
بشد شنگل و خوابگاهی گزید.
فردوسی.
چه بد بود کین دشت راه تو بود
نه آرام را خوابگاه تو بود.
فردوسی.
میدانت خوابگاه و خون عدوت آب
تیغ اسپرغم و شیهۀ اسبان سماع خوش.
فرخی.
دو چادر همیشه بر آن خوابگاه
کشیده یکی زرد و دیگر سیاه.
اسدی (گرشاسبنامه).
من رهی را از جفای دشمن اولاد تو
خوابگاه و جای غیر از دره و کهسار نیست.
ناصرخسرو.
بدشت دگر بینمت خوابگاه
بحوض دگر بینمت آبخور.
مسعودسعد.
ز میدان سوی خوابگاه آمدم.
نظامی.
خوردش چه و خوابگاه او چیست
اندازه ش تا کجا و او کیست.
نظامی.
هرکه درین راه کند خوابگاه
یا سرش از دست رود یا کلاه.
نظامی.
چون مستان گشتندبر ثنا و آفرین پادشاه روی زمین هم داستان شده عزم خوابگاه کردند. (جهانگشای جوینی).
تو کی بشنوی نالۀ دادخواه
بکیوان برت کلۀ خوابگاه.
سعدی (بوستان).
منعم بکوه و دشت و بیابان غریب نیست
هرجا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت.
سعدی (گلستان).
، جای خواب. (ناظم الاطباء). مرقد. خفتن جای. (یادداشت مؤلف) :
ریگ اومیدان دیو و خوابگاه اژدها
سنگ او بالین ببر و بستر شیر ژیان.
فرخی.
چنین گفت آن خوابگاه این زمی است
بر او خفتگانند هرچ آدمی است.
(گرشاسبنامه).
، بستر:
دیدم افکنده بر بساط بلند
خوابگاهی ز پرنیان و پرند.
نظامی.
زره پوش خفتند جنگ آوران
که بستر بود خوابگاه زنان.
سعدی.
خار است بزیر پهلوانم
بی روی تو خوابگاه سنجاب.
سعدی.
در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است.
سعدی (طیبات).
خفتنت زیر خاک خواهد بود
ای که در خوابگاه سنجابی.
سعدی.
، مدفن. قبر. گور: اوست حیات گیرنده از نفسهای مردم... خوابگاه. (تاریخ بیهقی).
گر خون کنید خاک به اشک روان رواست
کاین خاک خوابگاه منوچهر پادشاست.
خاقانی.
مگر خوابگاهی بدست آورم
که جاوید در وی نشست آورم.
نظامی.
چو آنجا رسی می درافکن بجام
سوی خوابگاه نظامی خرام.
نظامی.
فرمودند خوابگاه ما اینجا خواهد بود و اشارت بموضعی کردند که مرقد مطهر ایشان حالیا در آنجاست. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
جای استراحت و لمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجابگه
تصویر حجابگه
جای پوشیده خلوت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خطابی: راستنمود، نام یکی از شاخه های هفت پیشوایی از پیروان ابوالخطاب محمد بن ابی زینب اجدع کوفی که می گفت آدمی پس از رسیدن به پیامبری خدا می گردد. آنان جعفر صادق ع را نیز خدا می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
((خا))
جای خواب، محلی برای خوابیدن یک عده
در خوابگاه خار داشتن: کنایه از بی قرار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
نیت، میل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوانده
تصویر خوانده
مدعی علیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جوابگو
تصویر جوابگو
پاسخگو
فرهنگ واژه فارسی سره
بستر، رختخواب، شبستان، مرقد، منام، منامه، وساده، استراحتگاه، خوابگه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
المهجع
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
Dormitory
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
dortoir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
akademik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
হোস্টেল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
общежитие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
Schlafsaal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
ہوسٹل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
chumba cha kulala
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
宿舍
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
기숙사
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
מעונות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
гуртожиток
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
asrama
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
หอพัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
slaapzaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
dormitorio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
dormitorio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
dormitório
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
छात्रावास
دیکشنری فارسی به هندی