جدول جو
جدول جو

معنی خوائف - جستجوی لغت در جدول جو

خوائف
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خائف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خائف
تصویر خائف
ترسان، ترسناک، بیمناک، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، رعیب، چغزیده، نهازیده، مروع
فرهنگ فارسی عمید
(کَ ءِ)
کیفیتها. (آنندراج). مختصات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بانگ و فریاد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: سمع خوافهم
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
نام یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان تربت حیدریه که در جنوب خاوری آن شهرستان واقع است بحدود زیر: شمال و خاور بخش طیبات و قسمتی از مرز ایران و افغانستان، شمال و باختر بخش قاین. این بخش کوهستانی است و درجنوب رود شور و کنار مرز افغانستان در جلگه و زمین هموار قرار دارد و هوای آن اغلب بواسطۀ وزش بادهای شدید مخصوصاً بهار و پائیز غبارآلود و پر از گرد و خاک می باشد. ارتفاعات باخرز از جنوب خاوری آن بطرف باختری ممتد است، بخش خواف را از بخش طیبات جدا می کند و امتداد آن تا کتل خاکی پیش می رود و بعد از آنجا به اسم کوه چل و کوه قلعه تا شمال بخش خواف امتداد دارد. خواف را رود دائمی نیست فقط دو رشته مسیل بهارآبه که هر دو از شمال باختر بخش جریان دارد و بنام رود شور داخل خاک افغانستان می شود در آنجا موجود است. این بخش از چهار دهستان بنام بالاخواف و میان خواف و پائین خواف و جلگه زوزن تشکیل شده که جمعاً دارای 98 آبادی بزرگ و کوچک است و مجموع نفوس آن 34549 نفر می باشد. محصول عمده آنجا غلات و زیره و درخت کاج و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی زنان قالیچه و کرباس بافی است. مرکز بخش در قصبه رود است و در آنجا ادارات دولتی که بخشداری و آمار و دفتر ازدواج و طلاق و دارایی است وجود دارد. در این بخش دبستان و دبیرستان نیز موجود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
مرکّب از: خوف، ترسان و ترسنده. ج، خوّف و خیّف و خوف. یا اخیر اسم جمع است. (منتهی الارب)، ترسیده شده و خوف دارنده. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) : تقدیر آسمانی شیر شرزه را گرفتار سلسله گرداند و جبان خائف را دلیر... (کلیله و دمنه)،
لا تخافوا هست نزل خائفان
هست درخور ازبرای خائف آن.
مولوی.
تو بیناو ما خائف از یکدگر
که تو پرده پوشی و ما پرده در.
سعدی.
اندرونم با تو می آید ولیک
خائفم کز دست غوغا میروی.
سعدی.
و رجوع به ترسو شود
لغت نامه دهخدا
(سَ ءِ)
جمع واژۀ سائفه. رجوع به سائفه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
جمع واژۀ طائفه: سلطان به دفع جمعی از طوائف افغانیان... مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 423).
- طوائف (ملوک...) ، ملوک طوائف. عرب از ملوک طوائف، اشکانیان خواهد.
- ، و نیز دوره ای از تاریخ اندلس را دورۀ ملوک طوایف خوانند. رجوع به ملوک الطوائف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ طِ)
جمع واژۀ خاطف. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). رجوع به خاطف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ)
زنان. (منتهی الارب) (از تاج العروس). منه قوله تعالی: رضوا بان یکونوا مع الخوالف. (قرآن 87/9) ، زمینهایی که نرویاند مگر پس تر از همه زمینها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، در منطق کلمه ای است که اهل نحو آنرا اسماء مبهمه و مضمره گویند چون من، تو، او. (یادداشت بخط مؤلف). منه: ماادری ای الخوالف هو، نمیدانم کدام کس است او، جمع واژۀ خالفه. رجوع به خالفه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خلیفه. (منتهی الارب). رجوع به خلیفه در این لغت نامه شود: وهو الذی جعلکم خلائف الارض. (قرآن 165/6). ثم جعلناکم خلائف فی الارض من بعدهم. (قرآن 14/10). هو الذی جعلکم خلائف فی الارض فمن کفر فعلیه کفره. (قرآن 39/35)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
نخلهای خرما که خرمای آنها حرز کنند، خرمابنان شش ماهه هفت ماهه. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع خلیفه، جانشینان جمع خلیفه. جانشینان، جانشینان پیغمبر صلی الله علیه و آله پیشوایان امت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائف
تصویر خائف
ترسان، ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواف
تصویر خواف
بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوائف
تصویر طوائف
جمع طائفه، قبیله
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خاطف، گرگان، خیره گر ها، درخشان ها، ربا ینده ها، آسیب ها جمع خاطف تیرهایی که بزمین افتد و سپس بسوی هدف رود، درخشهای چشم ربای
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خالفه، گولان، سخنان تباه، ستون های خرگاه، زنان، زمین های دیر سبز
فرهنگ لغت هوشیار
بیمناک، ترسان، ترسنده، ترسو، جبون، خوفناک، متوحش، وحشت زده، هراسان، هراسناک
متضاد: بی باک
فرهنگ واژه مترادف متضاد