جدول جو
جدول جو

معنی خنور - جستجوی لغت در جدول جو

خنور
هر نوع ظرف سفالی مانند کاسه، کوزه، سبو و خم، برای مثال از آن دوست و دشمن نیارم به خانه / که خالی ست از خشک و از تر خنورم (سنائی۲ - ۲۰۵)
تصویری از خنور
تصویر خنور
فرهنگ فارسی عمید
خنور
(خِنْ نو)
دنیا. خنوّر (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خنور
(خِنْ نَ)
خنّور. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خنّور شود.
- ام خنور. رجوع به ام خنّور شود
لغت نامه دهخدا
خنور
(خِ نَوْ وَ)
دنیا. خنّور (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خنور
(خَ نَوْ وَ)
خنّور. رجوع به خنّور در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
خنور
(خَ / خُ)
کاسه. کوزه. (ناظم الاطباء) :
همه جام باده سراسر بلور
طبقهای زرین و زرین خنور.
فردوسی.
اندر اقبال آبگینه خنور
بستاند عذر توبه بلور.
عنصری.
ز دولا کرد آب اندر خنوری
که شوید جامه را هر بخت کوری.
شهابی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی).
بضرورت خنوری می بایست که آب بتفاریق در وی جمع شود تا بیکبار به اختیار مردم دفع شود و آن خنور مثانه است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لعل و یاقوت است بهر وام او
در خنوری و نوشته نام او.
مولوی.
فعم، پر کردن خنور را. افعام، پر کردن خنور و مانند آن را. متوضر،خنور چرکین. (منتهی الارب) ، کوزۀ گلی که در آن پول نگاه دارند، ظروف و اوانی و سایر آلات و ضروریات و لوازم خانه و اثاث البیت. (ناظم الاطباء). مطلق ظرف است، یعنی چیزی که چیز دیگر در آن جای گیرد اعم از سفالینه و فلزینه و نسج و جز آن. وعاء. ظرف. آوند. اناء. (یادداشت بخط مؤلف) :
از تو دارم هرچه در خانه خنور
وز تو دارم نیز گندم در کنور.
رودکی.
هرچه بودم بخانه خم و کنور
و آنچه از گونه گون قماش و خنور.
طیان.
این کالبد خنور بوده ست شصت سال
بنمای تا چه حاصل کردی در این خنور.
ناصرخسرو.
لیکن مهم در دنیا شش چیز است: خوردنی. پوشیدنی. مسکن. خنورخانه. زن. مال و جاه. (کیمیای سعادت).
از آن دشمن و دوست نارم بخانه
که خالی است از خشک و از تر خنورم.
سنائی.
نیابی جوخنوری را که دوران سوخت بنگاهش
نبینی نان تنوری را که طوفان کرد ویرانش.
خاقانی.
، دو بسته ای که روی اسب گذارند و میان آنها سوار بنشیند. (ناظم الاطباء) ، کشت کاری. برزیگری. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خنور
آلات و لوازم خانه از ظرف و کاسه و کوزه و خم و غیره
تصویری از خنور
تصویر خنور
فرهنگ لغت هوشیار
خنور
((خَ))
ظرف سفالی مانند کاسه، کوزه و امثال آن
تصویری از خنور
تصویر خنور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخنور
تصویر سخنور
صاحب سخن، گوینده، کنایه از شاعر، ادیب
فرهنگ فارسی عمید
(خُ / خَ رَ)
خنور خرد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
گوینده، شاعر، ادیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
((~. وَ))
ادیب، شاعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
واعظ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
خطيبٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
Orator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
orateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
оратор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
연설가
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
خطیب
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
বক্তা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
นักพูด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
msemaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
演説者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
נוֹאֵם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
वक्ता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
orator
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
Redner
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
redenaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
orador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
oratore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
orador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
演说家
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
оратор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سخنور
تصویر سخنور
mówca
دیکشنری فارسی به لهستانی