جدول جو
جدول جو

معنی خنع - جستجوی لغت در جدول جو

خنع(تَ عَقْ قُ)
فجور کردن و متهم گردیدن، نرمی کردن مرد با زنان و معاشرت کردن با آنان به مغازله و ملاعبه. منه:خنع الرجل النساء، ذلیل و خاضع گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خنع له خنوعاً، ای ذلیل و خاضع گردید مر او را
لغت نامه دهخدا
خنع(خَ)
سخن گویی با زنان و نرمی با آنها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خنع(خُ نُ)
جمع واژۀ خانع و خنوع. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خنع(خُ نُ)
فروتن: قوم خنع، قوم نرم گردن و فروتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خنع
فجور کردن و متهم گردیدن فروتن
تصویری از خنع
تصویر خنع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ خَنْ نِ)
برنده به تبر. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که با تبر قطع می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخنیع شود
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
کفتار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ عُ بَ)
مغاک خرد یا برآمدگی فروهشته که میان لب زیر است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، شکاف میان دو بروت نزدیک دیوار بینی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَنْ نَ)
شتر ریاضت یافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتر رام ریاضت یافته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخنیع و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
نرم گردن و فروتن و متضرع. (آنندراج) (از اقرب الموارد). فروتنی کننده و متواضع. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخناع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
نعت تفضیلی از خنوع. ذلیلتر. اذل. مقهورتر. اقهر. خوارتر: اخنعالاسماء عنداﷲ ملک الاملاک، ای اذلها و اقهرها و یروی انخع و انجع و اخنی
لغت نامه دهخدا
(خَعَ)
دراز. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) : شعر خنعب، موی دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ فُ)
مصدر دیگر است برای ’خنع’. رجوع به ’خنع’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
تهمت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، آنچه در گمان افکند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، بدکاری. یقال: اطلع فلان من فلان علی خنعه، ای فجور، جای خالی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). یقال: لقیته بخنعه
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ عَ)
جمع واژۀ خانع. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنی
تصویر خنی
زشت، فحش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنب
تصویر خنب
خوی طبیعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنا
تصویر خنا
آفات زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمع
تصویر خمع
تنگان، دزد، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنوع
تصویر خنوع
غدار، مکار، پیمان شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنو
تصویر خنو
دشنامگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنگ
تصویر خنگ
تباهی، فساد، بد ذاتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنث
تصویر خنث
استهزاء کردن سست، شکسته، دوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنت
تصویر خنت
برق، روشنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدع
تصویر خدع
اژدهای حیله گری و مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنج
تصویر خنج
باطل، ضایع، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلع
تصویر خلع
طلاق دادن از طرف زن و بخشیدن کابین خود برگ آوردن، عزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسع
تصویر خسع
دور کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضع
تصویر خضع
راضی گردیدن بخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرع
تصویر خرع
شکافتن، خراعه ضعیف و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبع
تصویر خبع
پنهان کردن، بریدن گریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانع
تصویر خانع
متهم، بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذع
تصویر خذع
ریزه کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنع
تصویر دنع
ناکس بی سود، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
خوشا بحال، نیک و خرم باد سرد، ضد گرم سرد مطبوع هوای خنک، خوب خوش نیک، تر تازه، صفت تحسین را رساند خوشا، نیکا، حبذا، خنکا خ
فرهنگ لغت هوشیار