جدول جو
جدول جو

معنی خنطول - جستجوی لغت در جدول جو

خنطول
(خُ)
نره، شاخ دراز چارپایان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آبی که در آن داروها و عقاقیر بجوشانند و عضوی از اعضای بدن را با آن شستشو بدهند
فرهنگ فارسی عمید
(خُ لَ)
گلۀ گاو و شتر و ستور. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خناطیل
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
پاره ای از ابر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
سختی. ج، خناطل، عطار. سوداگر عطریات، گروه ملخ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آب جوشانیده به داروها که بر عضو ریزند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات). آبی که در وی داروها جوشانیده باشند و به روی عضوی ریزند. (ناظم الاطباء). عبارت از چیزی باشد که در آب جوشانیده باشند و بر اعضا ریزند. (اختیارات بدیعی). داروها را گویند که آن را بپزند و سر به بخار آن دارند و بدان بشویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرچه را جوشانیده و آب آن را بر اعضا ریزندو پاشویه قسمی از اوست. (از تحفۀ حکیم مؤمن). آبی که در آن گیاهی ریخته بجوشانند و بر بیمار افشانند یا مریض را در آن نشانند و یا بخار دهند. قطور. سنون. ذرور. حمول. غسول. (یادداشت مؤلف). پخته گاو. (مهذب الاسماء) ، آب زن. (یادداشت مؤلف از نسخه ای از مهذب الاسماء). اسپرم. آب. پختگاو. بختگاو. (یادداشت مؤلف). کهاب و کهتاب که پخته گاو یا بختگاو نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به پخته گاو شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
برعضو ریختن آبی که به دواها جوشانیده باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). آب جوشانیده به داروها در کوزه کرده اندک اندک چکانیدن بر سر مریض. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنطل
تصویر خنطل
سختی، سوداگر عطریات
فرهنگ لغت هوشیار
پخته کاو پختکاو اسپرم آب آبی که در آن داروها بجوشانند و عضوی را که مبتلی بمرضی است با آن شستشو دهند
فرهنگ لغت هوشیار
((نَ))
آبی که در آن داروها بجوشانند و عضوی را که مبتلی به مرضی است با آن شستشو دهند
فرهنگ فارسی معین