جدول جو
جدول جو

معنی خنشله - جستجوی لغت در جدول جو

خنشله
(تَ عَقْ قُ)
لرزیدن از کلانسالی و پیری. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: خنشل الرجل خنشله
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ دَ لَ)
پری. آکندگی جسم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَفْ فی)
ازدواج کردن مر زن خنجل را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ لَ)
جای حلقۀ انگشتری از انگشت. (مهذب الاسماء). جای خاتم از خنصر که تفقد آن در طهارت مستحب است. (منتهی الارب) (آنندراج). جای انگشتری از انگشت کوچک. (ناظم الاطباء). قسمتی از انگشت که در زیر خاتم قرار گیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
واحد خشل، یعنی یک دانه خستۀ مقل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ لَ)
واحد خشل، یعنی یک دانه خستۀ مقل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا