جدول جو
جدول جو

معنی خنشل - جستجوی لغت در جدول جو

خنشل
(خَ شَ)
شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشل
تصویر خشل
مقل، صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، وقل، راحة الاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشل
تصویر نشل
نشلیدن، نشیمن، آویختگی و پیوستگی چیزی به چیزی، قلاب ماهیگیری
فرهنگ فارسی عمید
(خُ/ خِ)
مبارک. میمون. خجسته. خنستان. فرخنده. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خنشان شود
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(غَسْ وَ لَ)
به دست برآوردن گوشت را از دیگ بی کفگیر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوشت از دیگ برکشیدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی)، شتاب کردن در برکشیدن چیزی. (از ناظم الاطباء). شتاب کردن در برکندن و ربودن چیزی. (از اقرب الموارد). بشتاب چیزی را بر کندن و ربودن. (از المنجد)، عضوی را به دست گرفته به دهن خوردن گوشت آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بی دیگ افزار پختن گوشت را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). گوشت را بدون دیگ پختن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)، گاییدن. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد، نقل از تاج العروس)، برون آوردن انگشتری را (از انگشت) و شستن آن را. (از اقرب الموارد). بیرون آوردن انگشتری را. (از المنجد)، گزیدن مار کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)،
{{اسم}} گوشتی که بدون دیگ افزار پخته شود پس آن را از آبگوشت بدر آورند و بخورند. لحم یطبخ بلا توابل یخرج من المرق و ینشل. (اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خِ نِ)
خارش تن. (یادداشت بخط مؤلف) : خنشم می شود، یعنی تنم می خارد
لغت نامه دهخدا
(تَ عَبْ بُ)
کهنه شدن جامه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
مقل خشک. مقل تر. (یادداشت بخط مؤلف). نوعی صمغ است و آنرا مقل گویند و به مقل ازرق مشهور است و بواسیر را نافع باشد و به عربی خضلاف خوانند و بعضی گویند خضلاف درخت مقل مکی کلی است. (از برهان قاطع) (از منتهی الارب) ، آنچه بکار نیاید. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) ، خستۀ مقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَل ل)
رانده شده، سیل به رفتن درآمده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انشلال شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
آلت گوشت کشیدن از دیگ. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری آهنین که بدان گوشت از دیگ برمی کشند. (ناظم الاطباء). منشال. ج، مناشل. (اقرب الموارد). رجوع به منشال شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَقْ قُ)
لرزیدن از کلانسالی و پیری. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: خنشل الرجل خنشله
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان زانو سرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در جنوب نوشهر. کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
سختی. ج، خناطل، عطار. سوداگر عطریات، گروه ملخ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ گَ)
جوشن را گویند. و آن سلاحی است برای حفظ بدن که در روز جنگ پوشند. (انجمن آرای ناصری) :
به پیش خدنگش چه سندان چه سوسن
بپای خلنگش چه اعلی چه اسفل
تو گویی که شیداست بر چرخ پویان
چو بر خنگ جوشنده پوشیده خنگل.
؟ (از انجمن آرای ناصری).
، قسمی شتر است. (یادداشت بخطمؤلف) :
هزار اشتر بختی و خنگلی
دو صد اسب تاتاری و چرغلی.
اسدی.
آن تجمل ز وی جمل نکشد
خنگل و بیسراک و الوانه.
سوزنی.
گر بدان کز طبع من زاید بوی راضی رسد
کاروان بر کاروان و خنگلی بر خنگلی
حاصل آن دان گر پسند آید ترا اشعار من
یکدم از گفتن بیاسایم بود بیحاصلی.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 485)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ شَ)
لرزنده از کلانسالی و پیری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لرزنده از کلانی سال و پیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ تُ)
نام موضعی است به دیار کلاب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ شَ)
زشت کج پا که پیش پایها نزدیک نهد و پاشنه ها دور. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خفنجل
لغت نامه دهخدا
(خِ جِ)
زن دفزک بی شرم، زن گول. احمق، زن بدزبان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
ضعیف، زن کلان شکم مسترخی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
نام وادی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
ابوالحسن احمد. یکی از عالمان همزمان ابن الندیم است. ابن الندیم گوید: او دوست من بوده و بارها بمن فهماند که او را صناعت اکسیر درست شده است، لکن من آثار این دعوی را در او ندیدم، چه او همیشه فقیر و بدبخت بوده و او راست: ’کتاب شرح نکت الرموز’ و ’کتاب الشمس’ و ’کتاب القمر’ و ’کتاب مسعف الفقراء’ و ’کتاب الاعمال علی رأس الکور’. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشل
تصویر خشل
بد و ناپسند از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشل
تصویر نشل
قلاب ماهیگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشل
تصویر منشل
اگه چنگک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجل
تصویر خنجل
بی شرم بد زبان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنطل
تصویر خنطل
سختی، سوداگر عطریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنگل
تصویر خنگل
سلاحی که روز جنگ پوشند جوشن
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی از دهستان زانوس رستاق کجور نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نعنای معطر و وحشی، پونه ی صحرایی و خوشبو یا نام علمی mentaa
فرهنگ گویش مازندرانی