جدول جو
جدول جو

معنی خنزاب - جستجوی لغت در جدول جو

خنزاب
(خِ)
دلیر بر فجور. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیزاب
تصویر خیزاب
موج آب
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
دلیر بر فجور. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ / خِ زِ)
شیطانی که بر نمازگزار مستولی می گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دراز گول که در اعضای او اختلاج باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: رجل ٌ خناب
لغت نامه دهخدا
(خِنْ نا)
خناب. (منتهی الارب). رجوع به خناب شود، ستبربینی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
کوهه، موجۀ آب، (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع)، موج آب که از کناره هابگذرد وآنرا کوهه نیز گویند، (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
پیه مقل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قصبه ای است جزء دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک. دارای 2864 تن سکنه. رود خانه شراء آن را مشروب می کند و محصولات آن غلات و بنشن و کشمش و پنبه و قلمستان و انگور است. شغل اهالی زراعت و راه مالرو و از پل دوآب می توان اتومبیل برد. دوازده باب دکان در آن قصبه است و پل کوچکی روی رود خانه شراء بسته شده که راه قدیم اراک به ملایر و همدان از این پل عبور می کرد فعلاً از طریق علی آباد و گردنۀ بابارئیس بملایر اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل با 2053 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
خر استوارخلقت و کوتاه قوی یا تناور و درشت، گروه مرغ سنگخوار، خروس، گزردشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ دا)
بانگ کردن آهو یا به خصوص بانگ کردن تکه و آهوی نر به وقت گشنی. (از منتهی الارب) (آنندراج). بانگ کردن آهو. (از اقرب الموارد). نزب. نزیب. (منتهی الارب). رجوع به نزب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خناب
تصویر خناب
نادان گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیزاب
تصویر خیزاب
موج کوهه آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیزاب
تصویر خیزاب
موج، کوهه آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیزاب
تصویر خیزاب
موج
فرهنگ واژه فارسی سره
آب کوهه، کوهه آب، موج
فرهنگ واژه مترادف متضاد