جدول جو
جدول جو

معنی خنذع - جستجوی لغت در جدول جو

خنذع
(خُ ذُ)
کمینه. فرومایه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ ذَ)
عیب. نکوهش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَقْ قُ)
فجور کردن و متهم گردیدن، نرمی کردن مرد با زنان و معاشرت کردن با آنان به مغازله و ملاعبه. منه:خنع الرجل النساء، ذلیل و خاضع گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خنع له خنوعاً، ای ذلیل و خاضع گردید مر او را
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سخن گویی با زنان و نرمی با آنها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ)
جمع واژۀ خانع و خنوع. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ)
فروتن: قوم خنع، قوم نرم گردن و فروتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
بریدن وریزه کردن هر چیزی که صلابت ندارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بریدن و ریزه ریزه کردن گوشت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خِ ذَ)
متفرق، منه: هم ذهبوا خذع و مذع ، رفتند پراگنده و متفرق. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ ذُ)
مرددیوث. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قندع شود
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ)
گول. احمق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُمْ بُ)
ثمر و مانند آن که نهان باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
نوعی از ملخ. جندب، جندبهای ریزه. نوعی از ملخ های ریزه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ دُ)
کمینه. فرومایه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ ذَ)
معرب کندۀ فارسی. گودی که گرداگرد حصار و قلعه و لشکرگاه کنند. (ناظم الاطباء). گودی که گرداگرد بارو و حصار کنند برای محافظت. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خندق شود.
- غزوۀ خنذق. رجوع به ’احزاب’ و ’روز خندق’ و ترکیبات ’خندق’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
غدار. مکار. پیمان شکن. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ ذُ)
غوک. قورباغه. ضفدع. (از متن اللغه). خبذع
لغت نامه دهخدا
(خِ ذَ)
ابن مالک بن ذی بارق ابن مالک... ابن همدان جد بطن خبذع (که بطنی از همدان است). (از لباب الانساب ابن اثیر)
لغت نامه دهخدا
(خِ ذَ)
نام قبیله ای است از همدان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
زهیدن آب و برآمدن خوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنوع
تصویر خنوع
غدار، مکار، پیمان شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذع
تصویر خذع
ریزه کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنع
تصویر خنع
فجور کردن و متهم گردیدن فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندع
تصویر خندع
کمینه، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار