جدول جو
جدول جو

معنی خندقی - جستجوی لغت در جدول جو

خندقی(خَ دَ)
منسوب است به خندق که جایگاهی است در جرجان. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گودال عریض و عمیقی که برای جلوگیری از حملۀ دشمن یا برگرداندن سیل گرداگرد شهر یا قلعه حفر می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ فی ی)
منسوب به خندف است که بمعنی خرامیدن باشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، با 110 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
کنده. گوی که گرداگرد شهری یا لشکرگاهی کنند منع سیل یا عدو را. (یادداشت بخط مؤلف). جوی و گوی که بر گرد حصار و قلعه و لشکرگاه کنندتا مانع آمدن دشمن گردد. (ناظم الاطباء). هندک. (زمخشری). شه بارو. (فرهنگ نعمهاﷲ) : و از گردوی [شهر بوشنگ] خندق است. (حدود العالم). و از گرد وی [قصبۀ قاین] خندق است. (حدود العالم). و آن را حصاری و باره ای و خندقی است محکم. (حدود العالم) .شهر آمل را [بطبرستان] شهرستانی است با خندق بی باره و از گرد وی ربض است. (حدود العالم). زرنگ، شهری با حصار است و پیرامن او خندق است. (حدود العالم).
چون پدید آمد بخندق برق تیغ ذوالفقار
گشت روی عمرو عنتر لاله زار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
ز بیم ذوالفقار شیرخوارش
بخندق شد زمین همرنگ مرجان.
ناصرخسرو.
از حشمت تو بی ربض و خندق و سلاح
سد سکندر است بخارا بمحکمی.
سوزنی.
پیرامن لشکرگاهها خندقها ساختند. (فارسنامۀ ابن البلخی). و هیچ نمانده ست جز این دیوار و خندق. (فارسنامۀ ابن البلخی).
بر دلدل دل چنان زن آواز
کز خندق غم برون جهانی.
خاقانی.
این جهان را ز رأی او حصنی است
کآن جهان حد خندقش دانند.
خاقانی.
این جهان قلزم سخاش گرفت
خندق آن جهان کرانۀ اوست.
خاقانی.
پیرامون آن خندقی عمیق بود که اندیشه در مجاری آن بپایان نمیرسید. (ترجمه تاریخ یمینی). فرمود تا سیاه را با کنیزک استوار ببندند و از بام جوسق بقعر خندق دراندازند. (گلستان سعدی). اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم بکار گل بداشتند. (گلستان سعدی).
- خندق بلا، کنایه از شکم. (یادداشت بخط مؤلف).
- روز خندق، یوم خندق. غزوۀ خندق. رجوع به غزوۀ خندق شود:
روز صفین و بخندق بسوی ثغر جحیم
عاصی و طاغی را تیغ علی بود مشیر.
ناصرخسرو.
- غزوۀ خندق. رجوع به غزوۀ خندق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ قی ی)
زندق. مرد سخت بخیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ دُ)
منسوب به فندق. به رنگ فندق. (یادداشت مؤلف) ، نامی است که به سگان دهند. (یادداشت مؤلف) ، فندقه. سرانگشت خضاب کرده. فندق بند.
- فندقی کردن، مرادف فندق بستن. (آنندراج). خضاب کردن سرانگشت ها را:
تا که سرانگشت تاک کرد خزان فندقی
کرد چمن پرنگار پنجۀ دست چنار.
خاقانی.
رجوع به فندق بستن شود
لغت نامه دهخدا
(خَدَ / دِ)
ضحک. حالت خنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندقا و آن دهی است در ده فرسنگی بخارا، از آنجاست ابومظفر عبدالکریم بن ابی حنیقه بن عباس اندقی درگذشته به سال 481 ه. ق. که مردی فقیه و فاضل بود. (از لباب الانساب) ، ریخته گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). ریخته شدن. (ناظم الاطباء). انصباب. (از اقرب الموارد) ، از بیماری به شدن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی سازمان لغت نامه ورق 230 الف)
لغت نامه دهخدا
(بُ دُ)
جامۀ کتان گرانبها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند
القاب بندقی بسراسر نوشته اند.
نظام قاری.
دهد بندقی هر زمانم فریبی
شکیبم ازو نیست طال المعاتب.
نظام قاری.
طیلسان صوفی ارمک بود از بندقیش
وز گلیم عسلی نیز روایی دارد.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ خَ دَ)
ابن میمون. محدث است. محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بندقی
تصویر بندقی
تفنگچی بند قدار بندقچی
فرهنگ لغت هوشیار
گودی که گرداگرد شهری یا لشکرگاهی کنند از برای منع سیل یا دشمن، گودال عریض که دور شهر بکشند برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندقت
تصویر خندقت
از ریشه پارسی آلنگ کندن آلنگ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندقی
تصویر زندقی
زفت بسیار زفت (زفت بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندق
تصویر خندق
((خَ دَ))
گودالی که گرداگرد شهر، قلعه و مانند آن درست می کردند تا مانع از ورود دشمن و سیل گردد، جمع خنادق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خندق
تصویر خندق
کندک
فرهنگ واژه فارسی سره
حفره، گودال (عریض وعمیق)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی