جدول جو
جدول جو

معنی خنجله - جستجوی لغت در جدول جو

خنجله
(تَ عَفْ فی)
ازدواج کردن مر زن خنجل را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ عَقْ قُ)
لرزیدن از کلانسالی و پیری. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: خنشل الرجل خنشله
لغت نامه دهخدا
(خِ جِ)
زن دفزک بی شرم، زن گول. احمق، زن بدزبان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ جَ / جِ)
آوازی که هنگام مجامعت بخصوص نزدیک به انزال از بینی آدمی برمی آید و خنج خنج نیز گویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ / جِ)
تمر هندی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به تمر هندی شود:
کفش صندول و مهبل... زنش
هردو گوژند و هر دو ناهموار
هیچ کس را گناه نیست درین
که برد جمله را همی از کار
این یکی را بخنجه و خفتن
وآن دگررا بلنجه و رفتار.
لبیبی.
گر خنجه کند عذرا بر مامچه لم.
عسجدی (از فرهنگ اسدی چاپی)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ / لِ)
کلمه دیگری بوده است در تداول فارس از خجلت: از رشک هر جویی از آن دجله غرق خجله. (ترجمه محاسن اصفهان ص 13)
لغت نامه دهخدا
(کُ جُ لَ / لِ)
در هم فرورفته و پیچیده شده. در هم کشیده و چین و شکن به هم رسانیده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ لَ)
دوری میان هر دو ساق و هر دو پای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رفتاری سست. (منتهی الارب). فنجلی ̍. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ دِ)
گل سرخ. (ناظم الاطباء) ، شکارگاه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ جِ دِ)
چراغ پره. شب پره. پروانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ دِ)
سریشمی که ازپوست و سایر مواد حیوانی اخذ شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ رَ)
ناقۀ بسیارشیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ جُ لَ)
نشگون، بشکنج در اصطلاح مردمان گناباد و کاخک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ لَ)
پری. آکندگی جسم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنجله
تصویر کنجله
در هم فرو رفته و پیچیده شده در هم کشیده و چین و شکن بهم رسانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجه
تصویر خنجه
شادی، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجل
تصویر خنجل
بی شرم بد زبان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
یا هنجله کشان کردن، کسی راباصرار و ابرام و بزور بجایی کشیدن و با تعارف بسیار ازو پذیرایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
برآمدگی ها و دمل های بزرگ چرکین که در فصل بهار در بدن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
قاچ هندوانه
فرهنگ گویش مازندرانی