جدول جو
جدول جو

معنی خنثل - جستجوی لغت در جدول جو

خنثل(خَ ثَ)
ضعیف، زن کلان شکم مسترخی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خنثل(خَ ثَ)
نام وادی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که نه مرد باشد نه زن و آلت مردی و زنی هر دو را داشته باشد که به واسطۀ آن مرد یا زن بودنش معلوم نباشد، غیرمؤثر، بی اثر مثلاً تلاش خنثی، زندگی خنثی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خُ ثَ)
چیزی حقیر و فرومایه که از متاع قوم بعد رفتن آن در جایی افتاده ماند. (منتهی الارب) (از تاج العروس). خنثر. خنثر. خنثر
لغت نامه دهخدا
(نَ ثَ)
حفره نثل، چاه کنده شده. (ناظم الاطباء). محفور. (اقرب الموارد). کندیده. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
استهزاء کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، سرمشک را بیرون نوردیدن و آب خوردن از آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خنث السقاء
دوتا شدن. شکسته گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
سست. شکسته. دوتاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
شکستگی. دوتایی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خناث
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ ثُ)
یا خنث، ای مرد شکستۀ دوتاه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جماعت متفرق، درون دهان که نزدیک دندانها باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مِ ثَ)
اسب بسیار سرگین انداز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
سختی. ج، خناطل، عطار. سوداگر عطریات، گروه ملخ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ تُ)
نام موضعی است به دیار کلاب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ جِ)
زن دفزک بی شرم، زن گول. احمق، زن بدزبان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ گَ)
جوشن را گویند. و آن سلاحی است برای حفظ بدن که در روز جنگ پوشند. (انجمن آرای ناصری) :
به پیش خدنگش چه سندان چه سوسن
بپای خلنگش چه اعلی چه اسفل
تو گویی که شیداست بر چرخ پویان
چو بر خنگ جوشنده پوشیده خنگل.
؟ (از انجمن آرای ناصری).
، قسمی شتر است. (یادداشت بخطمؤلف) :
هزار اشتر بختی و خنگلی
دو صد اسب تاتاری و چرغلی.
اسدی.
آن تجمل ز وی جمل نکشد
خنگل و بیسراک و الوانه.
سوزنی.
گر بدان کز طبع من زاید بوی راضی رسد
کاروان بر کاروان و خنگلی بر خنگلی
حاصل آن دان گر پسند آید ترا اشعار من
یکدم از گفتن بیاسایم بود بیحاصلی.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 485)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
سست رأی و ضعیف البدن، منه: رجل خفثل، مرد سست رای و ضعیف البدن. (از منتهی الارب). ج، خفاثل
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَ)
خنثل. ضعیف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
گوشت پاره پاره کرده در دیگ انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، زره افکندن از کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زره جدا کردن از کسی. (از اقرب الموارد). انداختن بر کسی زره او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خاک از چاه بیرون آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسما). گل از چاه بیرون آوردن. لاروبی کردن چاه، به درآوردن آنچه از زاد درانبان است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیر از تیردان بیرون آوردن و پراکندن آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرگین انداختن اسب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سرگین انداختن اسب و ستور سم دار. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنث
تصویر خنث
استهزاء کردن سست، شکسته، دوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجل
تصویر خنجل
بی شرم بد زبان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنطل
تصویر خنطل
سختی، سوداگر عطریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنگل
تصویر خنگل
سلاحی که روز جنگ پوشند جوشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنثی
تصویر خنثی
نه مرد باشد و نه زن، آنکه مرد بودنش یا زن بودنش معلوم نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنثل
تصویر حنثل
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنثی
تصویر خنثی
کسی است که نه مرد باشد نه زن، بی فایده، بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنثی
تصویر خنثی
بی سو، امرد
فرهنگ واژه فارسی سره