جدول جو
جدول جو

معنی خنتار - جستجوی لغت در جدول جو

خنتار(خِ)
سخت. (منتهی الارب) (تاج العروس). منه: جوع خنتار، گرسنگی سخت
لغت نامه دهخدا
خنتار
گرسنگی
تصویری از خنتار
تصویر خنتار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ختار
تصویر ختار
فریبنده، نابه کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختار
تصویر ختار
وجین، عمل کندن و دور ریختن گیاه های هرز از میان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
آهک یا قطران مالیدن بر خود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آماسیدن و پیدا شدن فربهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آماسیدن و آشکار شدن چاقی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
کوتاه خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خواب. نوم. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرم خفتار، خوش خواب. خوش بخواب: آنگاه بهرام گور خفتن می خواست و سماربن خوش اجازۀ بازگشتن میخواست داد، می گفت: خرم خفتارا. (از کتاب التاج منسوب به جاحظ ص 118)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لقب پادشاه جزیره و پادشاه حبش و آنرا حیقار وجیفار نیز گفته اند. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
پادشاه. شاهنشاه. (ناظم الاطباء). خوندگار. خواندگار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جانوری است آبی که گوشت آن را خورند. (برهان قاطع). در حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع آمده: مصحف خشنسار. رجوع شود به خشین سار و خشیشار
لغت نامه دهخدا
(خَتْ تا)
فریبنده. مکّار. غدرکننده. غدّار. (از منتهی الارب) (از ترجمان عادل) (از اقرب الموارد) (تاج العروس) (از متن اللغه) (لسان العرب) : و اذا غشیهم موج کالظلل دعوا اﷲ مخلصین له الدین فلما نجیهم الی البر فمنهم مقتصد و ما یجحد بایاتنا الا کل ختار کفور. (قرآن 32/31)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ)
پاک کردن باغ و بستان و کشت زار ازعلف هرزه و خار و خلاشه. (از شرفنامۀ منیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) :
باغ دین و کشت دولت را بتیغ
کرده از خار و خس اعدا ختار.
فرخاری (از فرهنگ جهانگیری).
این کلمه و نظائر آن چون مکملی از قبیل ’کردن’ می گیرند قدما آنها را بصورت مصدر معنی کرده اند
لغت نامه دهخدا
تصویری از ختار
تصویر ختار
فریبنده، مکار، غدار فریبنده، نابکار فریبنده، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختار
تصویر ختار
((خَ یا خُ))
پاک کردن باغ و زراعت از خار و دیگر گیاهان خودرو
فرهنگ فارسی معین
پادوی خانه، نوکرخانه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام طایفه ای در سوادکوه، چوپان، طائفه ی خناری در مناطق مرکزی مازندران به جهت کار
فرهنگ گویش مازندرانی