شتر ماده، شتر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، بعیر، هیون، ابل، اشتر، خالۀ گردن دراز، جمل ستور، جمع نوق و انواق در علم نجوم صورت فلکی مشترکی در ذات الکرسی، حامل راس المغول و امراه المسلسله بیماری که تازه بهبود یافته و هنوز ضعف دارد
شتر ماده، شُتُر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، بَعیر، هَیون، اِبِل، اُشتُر، خالِۀ گَردَن دِراز، جَمَل ستور، جمع نوق و اَنواق در علم نجوم صورت فلکی مشترکی در ذات الکرسی، حامل راس المغول و امراه المسلسله بیماری که تازه بهبود یافته و هنوز ضعف دارد
دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، بادزهره، زهرباد
دیفتِری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، بادزَهره، زَهرباد
حلق و گلو و جای خبه کردن از گلو. (از منتهی الارب). منه: اخذه بخناقه، گرفت او را بحلق وی. و کذا: اخذ بخناقه، بیماری عدم نفوذ نفس بسوی شش و به فارسی خناک و بادزهره و زهرباد نیز گویند. و به اصطلاح طب بیماری که عارض میشود بواسطۀ بروز غشاء کاذب در حلقوم و نوعاً این مرض از امراض خطیره ای است که بخصوص در اطفال کوچک عارض می گردد و گاه در مدت 12 ساعت طفل راهلاک می کند و از علامات آن کسالت و تب و گرفتگی آواز و سرفه و ایذای در تنفس است و هرگاه طفل پس از عروض لرز و تب و درد سر اظهار عسرت و یا دردی در حلق کند باید دهان آن را باز کرده و حلق و لوزه های وی را مشاهده کنند و اگر ورم و حمرتی در آنها مشاهده گردد فوراً رجوع بطبیب نمایند. (از ناظم الاطباء) : گوشت گرگ خناق آورد. (کلیله و دمنه). در خناق آن محنت اضطراب می کرد تا سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی). فلک سرمست بود از هویه چون پیل خناق شب کبودش کرد چون نیل. نظامی. چه معلوم و محقق است که اضطراب در ربقۀ خناق جز هلاکت نیفزاید. (جهانگشای جوینی). از صداع و ماشرا و از خناق وززکام وز جذام وز فواق. مولوی. خون بجوش آمد ز شعلۀ اشتیاق تا که پیدا شد در آن مجنون خناق. مولوی. ، خبکی. خفگی. (یادداشت بخط مؤلف) : بدسگالت گر برآرد از گریبان سر برون چون کمند تو گریبانش فروگیرد خناق. منوچهری. خصم را چون در کمندش ماند حلق بس خناقش کآنزمان آمد برزم. خاقانی
حلق و گلو و جای خبه کردن از گلو. (از منتهی الارب). منه: اخذه بخناقه، گرفت او را بحلق وی. و کذا: اخذ بخناقه، بیماری عدم نفوذ نفس بسوی شش و به فارسی خناک و بادزهره و زهرباد نیز گویند. و به اصطلاح طب بیماری که عارض میشود بواسطۀ بروز غشاء کاذب در حلقوم و نوعاً این مرض از امراض خطیره ای است که بخصوص در اطفال کوچک عارض می گردد و گاه در مدت 12 ساعت طفل راهلاک می کند و از علامات آن کسالت و تب و گرفتگی آواز و سرفه و ایذای در تنفس است و هرگاه طفل پس از عروض لرز و تب و درد سر اظهار عسرت و یا دردی در حلق کند باید دهان آن را باز کرده و حلق و لوزه های وی را مشاهده کنند و اگر ورم و حمرتی در آنها مشاهده گردد فوراً رجوع بطبیب نمایند. (از ناظم الاطباء) : گوشت گرگ خناق آورد. (کلیله و دمنه). در خناق آن محنت اضطراب می کرد تا سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی). فلک سرمست بود از هویه چون پیل خناق شب کبودش کرد چون نیل. نظامی. چه معلوم و محقق است که اضطراب در ربقۀ خناق جز هلاکت نیفزاید. (جهانگشای جوینی). از صداع و ماشرا و از خناق وززکام وز جذام وز فواق. مولوی. خون بجوش آمد ز شعلۀ اشتیاق تا که پیدا شد در آن مجنون خناق. مولوی. ، خَبَکی. خَفَگی. (یادداشت بخط مؤلف) : بدسگالت گر برآرد از گریبان سر برون چون کمند تو گریبانش فروگیرد خناق. منوچهری. خصم را چون در کمندش ماند حلق بس خناقش کآنزمان آمد برزم. خاقانی
سوی بینی نزدیک منخرین. منه: خنابتان،دوسوی بینی نزدیک منخرین، سوی کلان بینی و سوی بینی از جانب بالای آن، کبر. نخوت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
سوی بینی نزدیک منخرین. منه: خنابتان،دوسوی بینی نزدیک منخرین، سوی کلان بینی و سوی بینی از جانب بالای آن، کبر. نخوت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
مخفف خانقاه. (شرفنامۀ منیری). ج، خوانق، خوانیق. رجوع به خانقاه شود: خانه وخانقه و منزل ما زیر زمین ما بتدبیر سرا ساختن و بام و دریم. خاقانی. خانقه جای تو و خانه می جای من است پیر سجاده ترا داده و زنار مرا. خاقانی. لوت خوردند و سماع آغاز کرد خانقه تا سقف شد پردود و گرد. مولوی. شوری ز وصف روی تو در خانقه فتاد صوفی طریق خانه خمار برگرفت. سعدی (بدایع). برون نمیرود از خانقه یکی هشیار که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند. سعدی (طیبات). مشعله ای برفروخت پرتو خورشید عشق خرمن خاصان بسوخت خانقه عام رفت. سعدی (طیبات). در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم. حافظ. بر سر بام خانقه تا تو نموده ای گذر... وقارشیرازی. - خانقه دار، ملازم خانقاه: طیلسان داران دین بودند آنجا نعره زن خانقه داران جان بودند آنجا جامه در. سنائی. - خانقه نشین، آنکه منزل بخانقاه کند فقر و درویشی را. صوفی. زاهد خرقه پوش
مخفف خانقاه. (شرفنامۀ منیری). ج، خوانق، خوانیق. رجوع به خانقاه شود: خانه وخانقه و منزل ما زیر زمین ما بتدبیر سرا ساختن و بام و دریم. خاقانی. خانقه جای تو و خانه می جای من است پیر سجاده ترا داده و زنار مرا. خاقانی. لوت خوردند و سماع آغاز کرد خانقه تا سقف شد پردود و گرد. مولوی. شوری ز وصف روی تو در خانقه فتاد صوفی طریق خانه خمار برگرفت. سعدی (بدایع). برون نمیرود از خانقه یکی هشیار که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند. سعدی (طیبات). مشعله ای برفروخت پرتو خورشید عشق خرمن خاصان بسوخت خانقه عام رفت. سعدی (طیبات). در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم. حافظ. بر سر بام خانقه تا تو نموده ای گذر... وقارشیرازی. - خانقه دار، ملازم خانقاه: طیلسان داران دین بودند آنجا نعره زن خانقه داران جان بودند آنجا جامه در. سنائی. - خانقه نشین، آنکه منزل بخانقاه کند فقر و درویشی را. صوفی. زاهد خرقه پوش