جدول جو
جدول جو

معنی خنافج - جستجوی لغت در جدول جو

خنافج
(خُ فِ)
بسیارگوشت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، کودک فربه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خنافس
تصویر خنافس
خنفسا، حشره ای سیاه رنگ، بدبو و کوچک تر از جعل
فرهنگ فارسی عمید
(خُ فَ)
فراخی عیش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ فِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ)
جمع واژۀ خنفساء، جانور گنده بوی از جنس انسکت خبزدوک. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ)
موضعی است نزدیک انبار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ فِ)
بسیار از هر چیزی، فربۀ پرگوشت، خوشۀ پر از دانه ها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
لته پاره ها که بدان زنان سرین را کلان گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج). بالشتک هایی که زنان بدانها سرین را کلان گردانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ رُ)
پیچیدن بینی شتر را. منه: خنف البعیر، سست شدن رسغ شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: خنف البعیر اذا سار فقلب خف یده الی وحشیه. (منتهی الارب) ، بریدن ترنج و مانند آن را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خنف الاترج و نحوه. (منتهی الارب) ، زدن سینۀ خود را به دست خود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خنفت المراه، زد آن زن سینۀ خود را بدست خود. (منتهی الارب) ، سرگردانیدن ستور سوی سوار دردویدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ)
بسیارگوشت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ / خِ فِ)
دانۀ سیاه رنگ که در داروهای چشم داخل کنند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نعت فاعلی است از نفج. (اقرب الموارد). رجوع به نفج شود، صوت نافج، آواز درشت سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلیظ جاف. (اقرب الموارد). غلیظ. (معجم متن اللغه). غلیظ مرتفع. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنفج
تصویر خنفج
پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافج
تصویر نافج
آوای کلفت پارسی تازی گشته نافه
فرهنگ لغت هوشیار