جدول جو
جدول جو

معنی خنازیری - جستجوی لغت در جدول جو

خنازیری
(خَ)
آنکه خنازیر دارد. آنکه به مرض خنازیر گرفتار آمده است. مریض مبتلا به مرض خنازیر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازپری
تصویر نازپری
(دخترانه)
آنکه مانند پری زیباست، نام دختر پادشاه خوارزم و همسر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
عارضۀ ایجاد شدن غده های سخت در گردن و زیر گلو که گاهی تبدیل به زخم و جراحت می گردد و از آن ها چرک می آید، سل غدد لنفاوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرازیری
تصویر سرازیری
سراشیبی، شیب داری، راهی که رو به نشیب برود
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
گرفتاری به عذاب خدای. بدبختی. دچارشدگی بغضب الهی. نامساعدی روزگار
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
منسوب به خبایر که بطنی از کلاع است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
هلاکی، غدر. ناکسی، مردمان ضعیف، کمیزهای بز نر کوهی بر گیاه و درخت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ناچاری. لاعلاجی. لابدی. ضرورت. لزوم. وجوب. اضطرار. ناگزیر بودن. رجوع به ناگزیر شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابوالفتح حسن بن علی بن عبدالله بن محمد بن ثابت بن جعفر بن عبدالکریم طناجیری بغدادی. شاید یکی از اجداد وی بکار ساختن طنجیر (پاتیل) مشغول بوده است. وی از مردم نیکوکار و دیندار بشمار میرفته است و از ابوالحسن علی بن عبدالرحمن بکای کوفی و محمد بن زید بن مروان کوفی و محمد بن مظفر حافظ و ابوحفص بن شاهین و محمد بن نصر نجاس و ابوبکر بن شاذان و جمعی ازین طبقه سماع کرده است. ابوبکر خطیب در تاریخ خودنام وی را آورده و گفته است: وی مردی متدین و پارساو ثقه و راستگو بوده و شنیدم میگفت من امالی ابن مالک قطیعی را نوشته ام ولی گم شده است و اکنون از وی چیزی در دست ندارم. ولادت وی در ذیحجۀ سال 350 هجری قمری بوده و در سلخ ذیقعده سال 439 درگذشته و در مقبرۀ باب مدفون شده است. (از انساب سمعانی برگ 371 ب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نسبت به طناجیر جمع واژۀ طنجیراست. (انساب سمعانی برگ 271). رجوع به طنجیر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نشیب، مقابل فراز.
- امثال:
هر سرازیری یک سربالایی دارد
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
مؤنث خنزیر است. (ناظم الاطباء) ، یکی از آلات منجنیق است شبیه بدولاب جزاینکه خنزیره طولانی شکل است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سختیها، قماش خانه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
کزیری، خاورشناس اسپانیائی که در کتب و آثار اسلامی اطلاعات بسیار فراهم کرد و فهرست کتاب خانه عربی ’اسکوریال’ را در مادرید از 1760 تا 1770 تنظیم کردو در دو مجلد به چاپ رسانید، کازیری از کتب یعقوب بن اسحاق کندی که در قرن 9 میلادی بوده در حدود 200 کتاب نام برده و فهرستی ترتیب داده و چاپ کرده است، او در دو کتاب: الحلل المرقومه و اللمحه البدریه فی دوله النصریه ابن خطیب غرناطی مطالعاتی کرده و مطالبی از آن دو کتاب اتخاذ نموده و مؤلفه ای ترتیب داده و نیز از خطر الطیف فی رحله الشتاء و الصیف شرحی ذکر کرده، از منفعه السائل که اصل آن مقنعه السائل عن المرض الحائل است اقتباس نموده و درباره آن شرحی نگاشته است، (از فرهنگ خاورشناسان ص 82)، و رجوع به الحلل السندسیه ص 37 و 38 شود
لغت نامه دهخدا
آسوریها در کتیبه هاشان اسامی مردمانی را ذکر میکنند که در ارمنستان کنونی سکنی (داشته و با آنها در جنگ وستیز بوده اند، مانند ناایری، اوراردا، مین نی، و بعدهرودوت اسم آلارود را میبرد، ولی نمیتوان گفت که این مردمان ارامنه بوده اند. (ایران باستان ج 3 ص 2269)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. با 144 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه در تابستان اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ سمیرات اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خنزیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، آماس غده ای شکل که در گلو پدیدار گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). دژپه. (از ناظم الاطباء). خوکک. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). نام مرضی است از نوع سل که در گردن ظاهر شود، اورام صغار سخت برنگ تن که برگردن و غیر آن پدید آید، اشیاء غددی در بغل و کشالۀران و زیر گلو. (یادداشت بخط مؤلف) : آماسی است که از گوشت جدا باشد و از پوست جدا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : باب ششم: اندر آماسها که آن را بتازی خنازیر گویند این علت را بپارسی خوک گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کشاف اصطلاحات فنون شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام دختر پادشاه خوارزم است که در حبالۀ بهرام گور بود. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از رشیدی) (از شمس اللغات). از اشخاص منظومۀ هفت پیکر نظامی:
دخت خوارزم شاه نازپری
کش خرامی بسان کبک دری.
نظامی.
رجوع به هفت پیکر شود
لغت نامه دهخدا
بی طاقتی، (آنندراج)، ضعف، سستی، (ناظم الاطباء)، بی زور بودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از نازوری
تصویر نازوری
بی زوری بی طاقتی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیرک
تصویر نازیرک
آنکه زیرک نباشد مقابل زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنزیر
تصویر خنزیر
خوک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنزیره
تصویر خنزیره
خوک ماده، چرخه، چرخ چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناثیر
تصویر خناثیر
سختیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنازیریات
تصویر خنازیریات
گل خوکیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیرکی
تصویر نازیرکی
از فراست بی بهره بودن ناهوشیاری: (سفاهت نازیرکی و تهی ساری بود)
فرهنگ لغت هوشیار
سرازیر شدن سراشیبی دارای شیب بودن، یا سرازیری قبر. سرازیر شدن مرده به هنگام دفن، سراشیب شیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنازیر
تصویر خنازیر
خوک، و بمعنی غده هائی که زیر گلو پیدا می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرازیری
تصویر سرازیری
سراشیبی، سراشیب، سراشیبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنازیر
تصویر خنازیر
((خَ))
جمع خنزیر، خوک ها، غده های سختی که در زیر گلو و گردن به وجود می آید
فرهنگ فارسی معین
لابدی، لاعلاجی، ناچاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درکه، سراشیبی، شیب، نشیب
متضاد: فراز، سربالایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی بیماری، خناق
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری، خناق
فرهنگ گویش مازندرانی
ناپدری
فرهنگ گویش مازندرانی