جدول جو
جدول جو

معنی خمیسی - جستجوی لغت در جدول جو

خمیسی
(خَ ی ی)
قسمی ظرف شراب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خمیس
تصویر خمیس
پنجشنبه، لشکر و سپاه که مرکب از مقدمه، میمنه، میسره، قلب و ساقه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خماسی
تصویر خماسی
ویژگی هر چیزی که مرکب از پنج جزء باشد، پنج تایی، پنج حرفی (کلمه)
فرهنگ فارسی عمید
(طُ)
ابواسحاق ابراهیم بن محمد طمیسی، منسوب به طمیس یا طمیسه. از ابوعبداﷲ محمد بن محمد سکسکی روایت کرده است و ابواسحاق ابراهیم بن محمد جنادی و دیگران از او روایت دارند. (از معجم البلدان) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
می سوسن، مخفف می سوسن، (یادداشت مؤلف)، رجوع به می سوسن شود
لغت نامه دهخدا
نوازش کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ابن علی بن احمد جوزی، مکنی به ابوالکرم واسطی، نحوی و ادیب و شاعرو محدث که از حفاظ حدیث بود. بسال 447 ه. ق. متولدشد و بسال 510 ه. ق. درگذشت. این ابیات از اوست:
ترکت مقالات الکلام جمیعها
لمبتدع یدعوبهن الی الردی
ولازمت اصحاب الحدیث لأنهم
دعاه الی سبل المکارم والهدی
و هل ترک الانسان فی الدین غایه
اذا قال قلدت النبی محمداً.
و باز از اوست:
من کان یرجوا أن یری
من ساقط امراً سنیاً
فلقد رجا أین یجتنی
من عوسج رطباً جنیاً.
(از معجم الادباء ج 4 ص 185)
لغت نامه دهخدا
(خَ سِ)
دهی است از دهستان میان آب شهرستان اهواز. دارای 750 تن سکنه. آب آن از رود خانه کرخه و چاه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی قالیچه و جاجیم بافی است. راه در تابستان اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ خفرج ترکی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان میان آب بلوک عنافجۀ بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 110 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی و قالیچۀ عربی بافت است. راه در تابستان اتومبیل رو است و در آنجا تپه ای بنام خماسی وجود دارد که از آثار قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ سی ی)
پنجی. آنچه پنج واحد از یک چیز دارد.
- غلام خماسی، کودک پنج شبری و گویند غلام سداسی یا سباعی، زیرا که چون از پنج شبر تجاوز کرده رجل است نه غلام. (منتهی الارب).
- کلمه خماسی، کلمه ای که پنج حرف اصلی دارد و آن را گاهی ’خماسی’ بصورت مفرد نیز می گویند.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگر است برای خلس. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فرومایگی. پستی. رذالت. حقارت. خست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ سی یا)
جمع واژۀ خمیسی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خمیسی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسیسی
تصویر خسیسی
دون همتی پستی فرومایگی، ممسکی زفتی
فرهنگ لغت هوشیار
برجیس شید (پنجشنبه)، پنج کوهه سپاهی را گویند که پنج گروهان دارد. پنجشنبه، لشکر (چه شامل پنج فرقه است)، جمع اخمسا واخمسه
فرهنگ لغت هوشیار
پنج واتی، پنج بخشی ، پنج تایی، پنج پهلو پنج جزوی آنچه دارای پنج جزو باشد، کلمه پنج حرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیس
تصویر خمیس
((خَ))
پنجشنبه، لشکر، سپاه مرکب از مقدمه، میمنه، میسره، قلب و ساقه، جمع اخمساء و اخمسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خماسی
تصویر خماسی
((خُ))
پنج جزوی، آن چه دارای پنج جزو باشد، کلمه پنج حرفی
فرهنگ فارسی معین
پنج تائی، پنج پاره، پنج جزئی، پنج حرفی، پنج گانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد