جدول جو
جدول جو

معنی خمید - جستجوی لغت در جدول جو

خمید
(خَ)
زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمید
تصویر حمید
(پسرانه)
ستوده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
خم شده، کج شده، قوز، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمیدن
تصویر خمیدن
خم شدن، کج شدن، دولا شدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
کج شدن. خم گردیدن. (ناظم الاطباء). خم شدن. خم آوردن. دوتا شدن. چفته شدن. خم خوردن. منحنی گشتن. گوژ شدن. دولا شدن. بخم شدن. انحناء. انعطاف. تقوس. (یادداشت بخط مؤلف) :
خمیدی سر از بار شاخ درخت
بفر جهاندار پیروزبخت.
فردوسی.
مرا خواست کآرد بخم کمند
چو دیدم خمیدم ز راه گزند.
فردوسی.
سپیده چو از جای خود بردمید
میان شب تیره اندر خمید.
فردوسی.
آمده نوروز و ماه با گل سوری بهم
بادۀ سوری بگیر بر گل سوری بخم
زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس
دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم.
منوچهری.
رویم چو گل زرد شد از درد جهالت
وین سرو بناوقت بخمید چو چنبر.
ناصرخسرو.
زلف بنفشه خمید بر غبب جویبار.
خاقانی.
زرشک او بخمد پشت صاحب خرچنگ
زسهم او برمد هوش راکب ضرغام.
؟ (سندبادنامه ص 12).
آن یکی افتاد بیهوش و خمید
چونکه در بازار عطاران رسید.
عطار.
، میل. میلان. منحرف شدن. بیراه رفتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، لنگیدن. (ناظم الاطباء). همقی. نوعی از رفتار یعنی گاهی بچپ گاهی براست خمیدن در رفتن. (منتهی الارب) ، تعظیم کردن. به رکوع درآمدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
برسمی که بودش فرازآورید
جهانجوی پیش سپهبد خمید.
فردوسی.
چو بهری ز تیره شب اندر چمید
کی نامور پیش یزدان خمید.
فردوسی.
- خمیدن پشت، خم کردن پشت. دوتا کردن پشت:
مانا که گوهری ز کف تو نهان شده
پشت از برای جستن آن راخمیده ای.
سنائی
خلمیدن. بینی گرفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
کج شده. خم گردیده. معوج. مایل. (ناظم الاطباء). چفیده. (صحاح الفرس). منحنی. بخم. دوتا. کوژ. دولا. خم خورده. چفته. (یادداشت بخط مؤلف) :
همی برفشانم بخیره روان
خمیده روانم چو خم کمان.
فردوسی.
خمیده سر از بار شاخ درخت
بفر جهاندار بیداربخت.
فردوسی.
چو باریک و خمیده شد پشت ماه
ز باریک زلف شبان سیاه.
فردوسی.
خمیده کمانی چو ابروی اوی
همی راست آمد ببازوی اوی.
فردوسی.
بدخوی شوی ز خوی بد یار خود چنانک
خنجر خمیده گشت چو خمیده شد نیام.
ناصرخسرو.
چونست بار شاخ و سمن پروین
که ماه نو خمیده چو عرجونست.
ناصرخسرو.
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی
با خروش و با نفیر و با غریو و با غرنگ.
منوچهری.
بر پر الفی کشید ونتوانست
خمیده کشید الف ز بی صبری.
منوچهری.
آن طفل بین که ماهیکان چون کند شکار
بر سوزن خمیده چو یک پاره نان کند.
خاقانی.
همچون درخت گندم باشی از برای فرض
گه راست، گه خمیده و جان بسته بر میان.
خاقانی.
وآن قد الف مثال مجنون
خمیده ز بار عشق چون نون.
نظامی.
چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد
چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار.
سعدی.
خموع، خمیده رفتن کفتار مانند لنگ. خمع، خمیده رفتن کفتار مانند لنگ. مهلل، شتر لاغر خمیده. (منتهی الارب).
- ابروی خمیده، ابروی کج:
مرغ دل صاحبنظران صید نکردی
الا بکمان خانه ابروی خمیده.
سعدی.
- پشت خمیده، پشت دو تاشده. پشت دولاشده.
- خمیده پشت، پشت دوتاشده:
خمیده پشت از آن گشتند پیران جهاندیده
که اندر خاک می جویند ایام جوانی را.
(نقل از جنگ خطی آقا ضیاءالدین نوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمیدن
تصویر خمیدن
کج شدن خم شدن، لنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
خم شده مایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیدن
تصویر خمیدن
((خَ دَ))
کج شدن، لنگیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
((خَ دِ))
خم شده، مایل
فرهنگ فارسی معین
خم شدن، دولاشدن، کج شدن، لنگیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خم، کج، کمانی، گوژ، مایل، متمایل، معوج، منحنی، ناراست
متضاد: راست، صاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
انحنى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
Bent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
courbé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
구부러진
دیکشنری فارسی به کره ای
دارای انحنا، منحنی، پیچ درپیچ
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
مڑا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
বেঁকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
kali
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
bükülmüş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
मुड़ा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
曲がった
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
מעוקל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
bengkok
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
โค้ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
doblado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
piegato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
curvado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
弯曲的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
zgięty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
зігнутий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
gebogen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
согнутый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
gebogen
دیکشنری فارسی به هلندی