جدول جو
جدول جو

معنی خمن - جستجوی لغت در جدول جو

خمن
(تَ یَ)
سخن گفتن درباره چیزی به گمان و قیاس. منه: خمن العینین خمناً. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خمن
(خَ مَ)
بدبوئی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خمن
بد بویی گندیدگی
تصویری از خمن
تصویر خمن
فرهنگ لغت هوشیار
خمن
زمین صاف و هموار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمن
تصویر خرمن
(دخترانه)
توده غله درو شده، توده و مقدار انبوه از هر چیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمن
تصویر سمن
(دخترانه)
یاسمن، رازقی، یاسمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دمن
تصویر دمن
(دخترانه)
دامنه کوه یا پهنه دشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ختن
تصویر ختن
(دخترانه)
نام شهری در ترکستان شرقی و گاهی هم به تمام ترکستان چین اطلاق شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
(خَ مَ دَ / دِ)
قابلیت دوتا شدن. قابلیت دولا شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
بیمار. دردمند. (ناظم الاطباء) ، قی آلود. ژفگن. ژفگناک. لخجه: چشم خمناک، چشم قی آلود. چشم ژفگن
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ شَ)
لئیم. ناکس. پست. قابل سرزنش. شایستۀ ملامت. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ دَ / دِ)
دوتاشونده. دولاشونده. (یادداشت بخط مؤلف). مائل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدن
تصویر خدن
یار، دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خان
تصویر خان
رئیس، امیر، بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامن
تصویر خامن
گمنام، بی قدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمن
تصویر زمن
روزگار، زمانه، وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختن
تصویر ختن
شوهر دختر، داماد قطع کردن، بریدن قطع کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشن
تصویر خشن
درشت از هر چیز، زمخت، ناهموار، ناهنجار، درشت گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند، توده گندم و جو باشد از کاه پاک کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمن
تصویر ثمن
بها، قیمت، ارزش هشت یک گرفتن، هشتم شدن هشت یک گرفتن، هشتم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزن
تصویر خزن
ذخیره کردن مال
فرهنگ لغت هوشیار
دامان. یا دامن خورشید آ سمان چهارم، روشنایی خورشید. یا دامن عمر اواخر عمر پایان زندگی. یا دامن قیامت روز قیامت رستاخیز. یا دامن باغی گرفتن خلوت گزیدن گوشه نشین شدن، یا دامن بدندان کردن فروتنی کردن، عجز نمودن، گریختن، یا دامن بدندان گرفتن دامن بدندان گرفتن، یا دامن در پای افتادن اضطراب یافتن، از روی اضطراب گریختن، یا دست کسی از دامن داشتن دامن را از دست او رها کردن دست وی را کوتاه کردن،، جمع دمنه، نشان باشش (سکونت) نشان های خانه کین های دیرین سرگین، خاکروبه، توده سرگین آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمن
تصویر آمن
استوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمناک
تصویر خمناک
بیمار، دردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمن
تصویر آمن
به زینهار، بی بیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
افزون، افزون بر، درکنار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خمس
تصویر خمس
پنج یک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خشن
تصویر خشن
تند خو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رمن
تصویر رمن
جمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خشن
تصویر خشن
نکره
فرهنگ واژه فارسی سره
پرپیچ، پیچ دار، خمدار، قوس دار، مقوس، منحنی
متضاد: راست، صاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمینی هموار در هلیشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بابل کنار بابل، نام محلی در اراضی جوربند ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی