جدول جو
جدول جو

معنی خمط - جستجوی لغت در جدول جو

خمط
(خَ)
هر گیاهی که مزۀ تلخی گرفته باشد، بار اندک از هر درخت، هر درخت بی خار، درختی مانند کنار، درختی کشنده، میوۀ پیلو، ثمر نوعی از سماروغ، ترش، تلخ از هر چیزی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- لبن خمط، شیر خوش بوی و شیری که بوی نبق یا بوی سیب دهد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خمط
(اِ)
بریان کردن گوشت. منه: خمط اللحم خمطاً، نیک ناپختن گوشت. منه: خمط اللحم خمطاً، بازکردن پوست چارپای حلال گوشت و بریان کردن آن. منه: خمط الجدی، کردن شیر را در خیک، خوشبوی شدن و فاسد گردیدن بوی آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
تکبر کردن و خشم گرفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خمط
(خَ مِ)
موج زن. منه: بحر خمط الامواج، دریای موج زن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خمط
تلخ، دار بی خار، میوه روفان
تصویری از خمط
تصویر خمط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ مِ طَ)
خوشبوی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : ارض خمطه، زمین خوشبوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بانگ کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن فحل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، آشوب کردن دریا. (تاج المصادر بیهقی). موج زدن دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، تکبرکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). گردن کشی کردن. (آنندراج) ، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غضب کردن. (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج) ، تخمط دندانهای نیش بعیر، ظاهر شدن و بلند گردیدن آنها. اوس گوید: تخمط فینا ناب آخر مقرم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعانی زیر آورده است: کثیف کردن. لکه کردن. گل آلود کردن (مثلاً لباس و کفش را). کاری را ضخیم و کلفت و بدترکیب درست کردن. کتاب و تألیفی را به صورت کثیف و ضخیم و نامطلوب ترتیب دادن. بد ترتیب دادن. چیزی را خراب کردن و بد تعمیر کردن. خراب کردن. ضایع کردن. فاسد کردن. (دزی ج 1 ص 63)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمیط
تصویر خمیط
بزغاله بریان بریانی، شیر خیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمد
تصویر خمد
فروکش، بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمج
تصویر خمج
بویناکی بوی گرفتگی، تباهخویی، تباهدینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمب
تصویر خمب
خوی طبیعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماط
تصویر خماط
کبابی بریانپز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمن
تصویر خمن
بد بویی گندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمی
تصویر خمی
کجی انحنا اعوجاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموط
تصویر خموط
خوشبوییدن، بد بوییدن از واژه های دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمس
تصویر خمس
پنج یک، یک پنجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمل
تصویر خمل
ریشه و پرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمک
تصویر خمک
دف و دایره کوچکی که چنبرآن از برنج یا روی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمع
تصویر خمع
تنگان، دزد، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمر
تصویر خمر
شراب، آب انگور که مسکر است
فرهنگ لغت هوشیار
کار بزرگ، نوک، بینی، دهان ستور، چیرگی، باز داشت، جمع خطام، : زه های کمان، افسارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلط
تصویر خلط
آمیختن، آمیزش متملق و آمیزنده بمردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرط
تصویر خرط
خراشش تراش چوب تراشیدن چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطط
تصویر خطط
جمع خطه، پاره زمین ها، سرزمین ها جمع خطه
فرهنگ لغت هوشیار
لغزش، کژ روی، ندانمکاری در تازی با آرش های دیگری به کار می رود بیراه رفتن کژ رفتن، بدون آگاهی و بصیرت در امری تصرف کردن، سهو کردن اشتباه کردن، کژ روی کج روی، سهو اشتباه: (خبط ایشان در غالب امور واضح و آشکاراست)، شوریدگی پریشانی آشفتگی: خبط دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامط
تصویر خامط
شیر خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاط
تصویر خاط
جادوگر افسونگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمط
تصویر حمط
خراشیدن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمط
تصویر ثمط
گل آبکی، خاز نازک (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمط
تصویر رمط
آک نهادن، سر کوفت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمط
تصویر ذمط
نای بریده گلو بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمطه
تصویر خمطه
میوه تلخ، دار بی خار، می ترش، بوی رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمص
تصویر خمص
باریکیدن: از گرسنگی تکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلط
تصویر خلط
چرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خمس
تصویر خمس
پنج یک
فرهنگ واژه فارسی سره