دهی است از دهستان سیاه کوه بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 89 هزارگزی جنوب خاوری بافت سر راه مالرو اسفندقه، دارای 105 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سیاه کوه بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 89 هزارگزی جنوب خاوری بافت سر راه مالرو اسفندقه، دارای 105 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مروه. مروءه. مرؤت. مردمی و مردی، و این مأخوذ است از مرء که به معنی مرد باشد. (غیاث). آن بود که نفس را رغبتی صادق بود به تجلی بر نیت افادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن. (اخلاق ناصری ص 79). عبارت است از آنکه نفس را ارادتی صادق بود بر تجلی به نیت استفادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن. (نفائس الفنون - حکمت مدنی). مروت تغافل است از زلتهای دیگران. (عمرو بن عثمان صوفی). مردی. مردانگی. جوانمردی.بزرگواری. انصاف. عیاری. رجولیت. فتوت: مروت نپاید اگر چیز نیست همان جاه نزد کسش نیز نیست. فردوسی. ور از مروت گویند از مروت او همه مروت آل برامکه ست ابتر. فرخی. دانش و آزادگی و دین و مروت این همه را خادم درم نتوان کرد. عنصری. هم عدت و هم نعمت و هم مروت داشت. (تاریخ بیهقی ص 363). و از مروت نسزد که ما را اندرین رد کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 212). از این تمامتر همت و مروت نباشد. (تاریخ بیهقی). در شارستان بلخ سرائی دیدم (ابوالفضل) چون بهشت آراسته و تجملی عظیم که مروتش و همتش تمام بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142). ز خوی نیک خرددر ره مروت و فضل مر اسب تن را زین و لگام باید کرد. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 107). گر هیچ آدمی رابد خواهم از مردی و مروت بیزارم. مسعودسعد. کردم از همت و مروت او شکرهایی چنان که من دانم. مسعودسعد. حکم مروت...آن است که...وجهی اندیشد. (کلیله و دمنه). شیر...گفت این اشارت...با مروت مناسبت ندارد. (کلیله و دمنه). می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و افعالی ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و کرم و مروت متواری. (کلیله و دمنه). از روی مروت و حمیت واجب آید آن قصد دفع کردن. (سندبادنامه ص 324). صیت سخا و مروت واحسان و فتوت او در افواه افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 363). در مروت و علو همت نقصانی نیامد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214). مر مروت را نهاده زیر پای گشته زندان دوزخی زان نان ربای. مولوی. و روی از محادثۀ او گردانیدن مروت ندانستم. (گلستان). که من نان و آب از کجا آرمش مروت نباشد که بگذارمش. سعدی. مروت نباشد بدی باکسی کز او نیکوئی دیده باشی بسی. سعدی. مروت نباشد ز آزادگان لگدکوب کردن برافتادگان. امیرخسرو دهلوی. آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است بادوستان مروت با دشمنان مدارا. حافظ. تمرؤ، مروت جستن. (المصادر زوزنی). - اصحاب مروت، جوانمردان: مراتب به میان اصحاب مروت... مشترک و متنازع است. (کلیله و دمنه). - اهل مروت،جوانمردان: در همه معانی مقابلۀ کفات نزدیک اهل مروت معتبراست. (کلیله و دمنه). پادشاه اهل فضل و مروت را بر اطلاق به کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه). - بامروت، جوانمرد: مرد هنرمند و با مروت به عقل و مروت خویش پیدا آید. (کلیله و دمنه). - بی مروت، ناجوانمرد: ولی بی مروت چو بی بر درخت. (گلستان سعدی). ملاح بی مروت وی را به خنده گفت. (گلستان سعدی). مرد بی مروت زن است و عابد با طمع راهزن. (گلستان سعدی). - صاحب مروت، جوانمرد: مرد دانا صاحب مروت را حقیر نشمرد. (کلیله و دمنه). - مروت کردن، مردانگی کردن: ما خود کمر به دشمنی خویش بسته ایم در حق ما دگر چه مروت کند کسی. میرزا جلال اسیر (از آنندراج). ، رفتار شخص بدان سان که وضع اجتماعی او اقتضا کند. مروت یکی ازعناصر عدالت است و ترک آن نفی این را متضمن خواهد بود، (اصطلاح فقهی) این کلمه را در باب صلاه و در بحث از شرایطی که باید در امام جماعت موجود باشد می آورند که امام باید دارای مروت باشد و مروت ملازمت بر عادتهای پسندیده و دوری از عادتهای ناپسندی است که حرام نشده است و نیز متأدب گشتن به بزرگ منشی و بلندهمتی که مجموع این صفت ها را مروت نامند
مروه. مروءه. مرؤت. مردمی و مردی، و این مأخوذ است از مرء که به معنی مرد باشد. (غیاث). آن بود که نفس را رغبتی صادق بود به تجلی بر نیت افادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن. (اخلاق ناصری ص 79). عبارت است از آنکه نفس را ارادتی صادق بود بر تجلی به نیت استفادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن. (نفائس الفنون - حکمت مدنی). مروت تغافل است از زلتهای دیگران. (عمرو بن عثمان صوفی). مردی. مردانگی. جوانمردی.بزرگواری. انصاف. عیاری. رجولیت. فتوت: مروت نپاید اگر چیز نیست همان جاه نزد کسش نیز نیست. فردوسی. ور از مروت گویند از مروت او همه مروت آل برامکه ست ابتر. فرخی. دانش و آزادگی و دین و مروت این همه را خادم درم نتوان کرد. عنصری. هم عدت و هم نعمت و هم مروت داشت. (تاریخ بیهقی ص 363). و از مروت نسزد که ما را اندرین رد کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 212). از این تمامتر همت و مروت نباشد. (تاریخ بیهقی). در شارستان بلخ سرائی دیدم (ابوالفضل) چون بهشت آراسته و تجملی عظیم که مروتش و همتش تمام بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142). ز خوی نیک خرددر ره مروت و فضل مر اسب تن را زین و لگام باید کرد. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 107). گر هیچ آدمی رابد خواهم از مردی و مروت بیزارم. مسعودسعد. کردم از همت و مروت او شکرهایی چنان که من دانم. مسعودسعد. حکم مروت...آن است که...وجهی اندیشد. (کلیله و دمنه). شیر...گفت این اشارت...با مروت مناسبت ندارد. (کلیله و دمنه). می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و افعالی ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و کرم و مروت متواری. (کلیله و دمنه). از روی مروت و حمیت واجب آید آن قصد دفع کردن. (سندبادنامه ص 324). صیت سخا و مروت واحسان و فتوت او در افواه افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 363). در مروت و علو همت نقصانی نیامد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214). مر مروت را نهاده زیر پای گشته زندان دوزخی زان نان ربای. مولوی. و روی از محادثۀ او گردانیدن مروت ندانستم. (گلستان). که من نان و آب از کجا آرمش مروت نباشد که بگذارمش. سعدی. مروت نباشد بدی باکسی کز او نیکوئی دیده باشی بسی. سعدی. مروت نباشد ز آزادگان لگدکوب کردن برافتادگان. امیرخسرو دهلوی. آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است بادوستان مروت با دشمنان مدارا. حافظ. تمرؤ، مروت جستن. (المصادر زوزنی). - اصحاب مروت، جوانمردان: مراتب به میان اصحاب مروت... مشترک و متنازع است. (کلیله و دمنه). - اهل مروت،جوانمردان: در همه معانی مقابلۀ کفات نزدیک اهل مروت معتبراست. (کلیله و دمنه). پادشاه اهل فضل و مروت را بر اطلاق به کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه). - بامروت، جوانمرد: مرد هنرمند و با مروت به عقل و مروت خویش پیدا آید. (کلیله و دمنه). - بی مروت، ناجوانمرد: ولی بی مروت چو بی بر درخت. (گلستان سعدی). ملاح بی مروت وی را به خنده گفت. (گلستان سعدی). مرد بی مروت زن است و عابد با طمع راهزن. (گلستان سعدی). - صاحب مروت، جوانمرد: مرد دانا صاحب مروت را حقیر نشمرد. (کلیله و دمنه). - مروت کردن، مردانگی کردن: ما خود کمر به دشمنی خویش بسته ایم در حق ما دگر چه مروت کند کسی. میرزا جلال اسیر (از آنندراج). ، رفتار شخص بدان سان که وضع اجتماعی او اقتضا کند. مروت یکی ازعناصر عدالت است و ترک آن نفی این را متضمن خواهد بود، (اصطلاح فقهی) این کلمه را در باب صلاه و در بحث از شرایطی که باید در امام جماعت موجود باشد می آورند که امام باید دارای مروت باشد و مروت ملازمت بر عادتهای پسندیده و دوری از عادتهای ناپسندی است که حرام نشده است و نیز متأدب گشتن به بزرگ منشی و بلندهمتی که مجموع این صفت ها را مروت نامند
ظاهراً نام گیاهی است و مؤلف لغت نامه آنرا شکل غلط ’خربق’ تشخیص داده اند. در ذخیرۀ خوارزمشاهی بچند جا این کلمه آمده است ولی در فرهنگهای دیگر این نام یافت نشد: این همه را گر (یعنی یا) بعضی را اندر شراب خرتو یا اندر سکنگبین حل کنند و بدان غرغره کنند (در بیماری خناق) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر همه انواع خناق نخست غرغره بچیزی کنند که اندر وی قبضی باشد و خون را بازنشاند چون شراب خرتو و افشرۀ جوز و آب عنب الثعلب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون آب گشنیز تر و شراب خرتو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ملازه را بصندل و گلنار و گل و کافور بشراب خرتو بردارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر وقت که ملازه بخواهند برید اقراص کهربا و افیون و شراب گوزو شراب خرتو حاضر باید داشت تا پس از بریدن بدان غرغره کنند تا خون بسیار نرود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ظاهراً نام گیاهی است و مؤلف لغت نامه آنرا شکل غلط ’خربق’ تشخیص داده اند. در ذخیرۀ خوارزمشاهی بچند جا این کلمه آمده است ولی در فرهنگهای دیگر این نام یافت نشد: این همه را گر (یعنی یا) بعضی را اندر شراب خرتو یا اندر سکنگبین حل کنند و بدان غرغره کنند (در بیماری خناق) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر همه انواع خناق نخست غرغره بچیزی کنند که اندر وی قبضی باشد و خون را بازنشاند چون شراب خرتو و افشرۀ جوز و آب عنب الثعلب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون آب گشنیز تر و شراب خرتو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ملازه را بصندل و گلنار و گل و کافور بشراب خرتو بردارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر وقت که ملازه بخواهند برید اقراص کهربا و افیون و شراب گوزو شراب خرتو حاضر باید داشت تا پس از بریدن بدان غرغره کنند تا خون بسیار نرود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم. واقع در 91 هزارگزی جنوب خاوری راین و پنج هزارگزی باختر شوسۀ جیرفت به بم. دارای 110 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم. واقع در 91 هزارگزی جنوب خاوری راین و پنج هزارگزی باختر شوسۀ جیرفت به بم. دارای 110 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان نهار جانات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 44هزارگزی جنوب شرقی بیرجند آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان نهار جانات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 44هزارگزی جنوب شرقی بیرجند آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام قلعتی بوده است به آن طرف کردستان و نام دیگر آن قلعۀ مختصر میباشد: در وقتی که امیر تیمور گورکان از عراق عرب بجانب دیاربکر در حرکت آمد و بموجب فرمان واجب الاذعان با سپاهی جلادت نشان متوجه اردوی کیهان پوی گشت و از کردستان گذشته بقلعۀ مختصر که آنرا خرماتو گویند رسید. (از حبیب السیر ج 3 چ خیام ص 459)
نام قلعتی بوده است به آن طرف کردستان و نام دیگر آن قلعۀ مختصر میباشد: در وقتی که امیر تیمور گورکان از عراق عرب بجانب دیاربکر در حرکت آمد و بموجب فرمان واجب الاذعان با سپاهی جلادت نشان متوجه اردوی کیهان پوی گشت و از کردستان گذشته بقلعۀ مختصر که آنرا خرماتو گویند رسید. (از حبیب السیر ج 3 چ خیام ص 459)
دندان دراز یا عاج جنس نرینه نوعی ماهی (وال بال) در دریاهای قطب شمال که طولش به 2 متر و 50 سانتیمتر میرسد. وسط آن مجوف است و برای ساختن اشیا کوچک بکار میرود. دندان کامل ماهی مزبور را گاه در تزیینات بکار میبرند. عاج مذکور در قرون وسطی بعنوان سنگ محک برای تشخیص وجود زهر در غذای سلاطین و امرا مستعمل بود
دندان دراز یا عاج جنس نرینه نوعی ماهی (وال بال) در دریاهای قطب شمال که طولش به 2 متر و 50 سانتیمتر میرسد. وسط آن مجوف است و برای ساختن اشیا کوچک بکار میرود. دندان کامل ماهی مزبور را گاه در تزیینات بکار میبرند. عاج مذکور در قرون وسطی بعنوان سنگ محک برای تشخیص وجود زهر در غذای سلاطین و امرا مستعمل بود