جدول جو
جدول جو

معنی خمجاج - جستجوی لغت در جدول جو

خمجاج
(خَ)
ظرف شیشه ای بزرگ و منقش. (از ناظم الاطباء) ، کیسه و خریطه ای که مسافر در آن شانه و جعبۀ آتش زنۀ خود را گذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
برفتار آمدن اسب پیش از دویدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، فربه گردیدن گوسفند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تر گشتن چوب و روان گردیدن آب در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر مغز شدن دانۀ کشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن آرد در کشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ مِ)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک. دارای 157 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و ارزن و صیفی و چغندرقند و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی و قالیچه بافی. راه مالرو ولی از فرمهین می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آب دهان که بیفکنند. (دهار) (از اقرب الموارد). خدوی انداخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجاجه. (منتهی الارب) ، شیرۀ هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، انگبین و آن را مجاج النحل نیز گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). عسل و انگبین. (ناظم الاطباء) ، ارزن. (ناظم الاطباء). خبز مجاجاً، نان از ارزن پخت. (منتهی الارب) ، دانه ای است مانند عدس جز آنکه گردتر است و ازهری گوید این دانه همان است که بدان ماش گویند و عرب آن را خلر و زن ّ گوید. (از اقرب الموارد). و رجوع به مج ّ شود.
- مجاج العنب، شراب. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خمر. (اقرب الموارد).
- مجاج المزن، باران. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- مجاج النحل، عسل. (دهار). انگبین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درخت کج شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، شاخه های بریده از درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوشۀ خرمای خشک و کج گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجاج
تصویر مجاج
خدو انداخته خدو
فرهنگ لغت هوشیار