- خمج
- بویناکی بوی گرفتگی، تباهخویی، تباهدینی
معنی خمج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آب شور
موی تافته دوست همنشین یار
پنج یک
هزینه
گرانجان
سرگین انداختن پیخال انداختن، سرگین پیخال
خشمگین دو برادران از مرغان شکاری صمغ (مطلقا)، زاج زاگ. پرنده ایست شکاری از نوع عقاب و کوچکتر از آن و به رنگ او سرخی غلبه دارد. یا زمج مائی (آبی) پرنده ایست آبی سفید رنگ بقد کبوتر و جز ماهی چیزی نخورد نورس
آمیختن هم آمیزی
گرم شدن، تشنه شدن
چوب زدن، تیز دادن، گاییدن
سست، آب آشامیدنی دیو خار لاز گیاهان سنگینیی که بهنگام خواب شخص احساس کند بختک
هزینه، بیرون شدن از مال هرچه باشد، ضد درآمد، بکار بردن پول، پول دادن و خریدن
پنج یک، یک پنجم
شراب، آب انگور که مسکر است
فروکش، بیهوشی
خوی طبیعت
باطل، ضایع، بیهوده
کجی انحنا اعوجاج
بد بویی گندیدگی
ریشه و پرز
دف و دایره کوچکی که چنبرآن از برنج یا روی باشد
تنگان، دزد، گرگ
تلخ، دار بی خار، میوه روفان
باریکیدن: از گرسنگی تکیدن
خراشیدگی، پوست رفتگی خاموش، ساکت، صامت
گونه ای خرما در جیرفت
بد و ناخوش و زشت، بدمزه، ناشیرین
نگندن نگنده زدن بخیه زدن یا کوک زدن درشت و گشاد گشاد، در آمیختن، تند رفتن، به شتاب انگیختن
خم، ظرف سفالی بزرگ، خنب
مردم پست، فرومایه و احمق
چلیپا، صلیب، در علم زیست شناسی گشنیز، در ورق بازی گشنیز
نرمۀ گوش
نرمۀ گوش
نوعی دف که چنبر آن از برنج یا روی بود
سرداب، نقب، راه زیرزمینی، زندان زیرزمینی، برای مثال در سمجی چون توانم آرمیدن / کز تنگی آن نمی توان خسبیدن (مسعودسعد - ۵۹۷) ، آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب
خاموش، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش