- خمال
- دوست خالص
معنی خمال - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گمنامی گمنام کردن، ازارزش انداختن بی ارزش کردن، پر زناک کردن
باربر، بارکش، ترابر
زیبایی
کهتری
امیدها، آرزوها
کود کود جانوری، سرگین، خرمای تباه
آرزوها، امیدها، آرمان ها
اپاختر
پندار، گمان
ریگها کسی که رمل می اندازد، فالبین
فریاد رس پناه
خوب صورت و نیکو سیرت گردیدن
باربر، بارکش کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی
گمنام، بی ارزش گمنام بی نام و نشان، بی قدر فرومایه، جمع خاملین
خدعه کننده
فساد، تباهی
سخت گیر تنگ گیر مردی که بر زن و فرزند سخت گیرد یولاف، سبوس
خویها، خصلتها
مردمان رذل و فرومایه
سرکه فروش سراد در میان، سوراخکن، دندان کاو، جمع خل، سرکه ها، جمع خلل، تباهی ها، جمع خله، خوی ها غوره خرما سرکه فروش. در میان، در ضمن، چوب باریکی که میان چیزی گذارند تباهی و فساد
کمان تیر اندازی مردم پست و فرومایه
خمیدگی، جنبش، لنگی ستور
کبابی بریانپز
پنج پنج
می زده، شراب زده، مخمور که در چشم و سر بر اثر شراب آثاری می ماند جماعت مردم و انبوهی آنها
خوردنی، دوده ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند
خوراک نرم، ابر انبوه، تا کلکینه (خیمه مخملی)، آبچین، درختناک
گمنام و بیقدر گردیدن
پندار، ظن، گمان
طبع، خوی، عادت خلق، چپ مقابل جنوب
شتردار، شتربان، ساربان