جدول جو
جدول جو

معنی خمارلو - جستجوی لغت در جدول جو

خمارلو
(خُ)
دهی است مرکز دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، دارای 396 تن سکنه، آب آن از رود خانه محلی است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. این دهکده دبستان و نمایندۀ آمار و ادارۀ مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خمارآلود
تصویر خمارآلود
خمار، سردرد و کسالتی که پس از برطرف شدن کیف شراب در انسان پیدا می شود، حالت بعد از مستی، آنکه به حالت خماری دچار شده باشد، مخمور، ویژگی چشمی که حالت خماری در آن نمایان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمارکش
تصویر خمارکش
خمار، برای مثال سلام کردم و با من به روی خندان گفت / که ای خمارکش مفلس شراب زده (حافظ - ۸۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمالو
تصویر خرمالو
میوه ای شبیه گوجه فرنگی، با پوست سرخ رنگ و طعم گس که پس از رسیدن شیرین می شود، درخت این میوه با برگ هایی درشت
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
میوه ای است قرمزرنگ که مزۀ شیرین دارد و درخت گونه ای از آن در ساحل خزر تا 110 گز ارتفاع دیده شده و آنرا کلهو نامند و گونۀ دیگر که بر کلهو پیوند کنند میوه های درشت شیرین دهد. خرمای اربه. خرمای اربو. خرمای هندو. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
در تداول عوام، کنایه از شخص زورگوی و مزاحم و مردم آزار. قلدر. قلتشن. قلتشن دیوان.
- مجتهد چماقلو، که علم او کم ولی به دست طلاب زیر دست خود بر امور مسلط است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ُچ)
صاحب مجمع الفصحاء نویسد: ’مردی از اهل بارفروش بوده، چماقی بدوش می نهاده و راه می پیموده و طبع شعری هم داشته است که این شعر نمونۀ ذوق اوست:
آشیانی دیدم از هم ریخته
یادم آمد از سرای خویشتن.
رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 92 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از ایلات اطراف اجارود در آذربایجان، عده آنان چهارصدخانوار است و در سنبلان، قشلاق مغان سکونت دارند و شغل آنان گله داری است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 107) ، برچسبانیدن، یقال: الاقه بنفسه، بخود چسبانید آن را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام میوه ای است که درختان آن در جنگلهای شمال ایران فراوان و میوه های آن خرمایی رنگ و کوچک است و جنس خرمای ژاپونی آن دارای میوۀ درشت سرخ رنگ و بی هسته است. (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 251). خرماهندو. خرماهندی. اندی خرما. اندوخرما. فرمنی. فرمونی. انجیر. خرماآلو. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خرماآلو شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام ارتفاعاتی که سر راه طهران به مشهد قرار دارد. رابینو میگوید: سه راه از نوده به دشت یموت هست، جنوبی ترین آن خان دور و وسطی قراتپه و شمالی آن گردنۀ صادقانلی است. راه باریکی از نوده به میانه سر راه طهران به مشهد هست که از ارتفاعات خرمالو شروع و به جلگۀ زردوا منتهی میشود. (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 320)
دهی است جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر واقع در 24هزارگزی باختری هریس و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - اهر. این ده در جلگه واقع است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی، فرشبافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 61هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 34هزارگزی شمال خاوری شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. ناحیه ای است کوهستانی. معتدل. دارای 252 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از چشمه سارها مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، نخود بزرگ، بادام. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از صنایع دستی: جاجیم بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوچان. دارای 132 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، بنشن و میوه. شغل اهالی زراعت، قالیچه و گلیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
چشم مخمور که حالت خماری از آن هویدا باشد. (ناظم الاطباء) ، آنکه خمار است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بِ دَ / دُو رَ / رِ دَ / دِ)
متحمل خماری. آنکه خمار است:
سلام کردم و بامن بروی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش نوخندان شهرستان درگز. دارای 193 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصولاتش: غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و راه فرعی شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان کرچمبو در بخش داران شهرستان فریدن است که در سی ویک هزارگزی شمال باختری داران و ده هزارگزی راه ازنا به اصفهان قرار دارد. جلگه ای سردسیر است و 1227 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و قنات و چشمه است و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان جاجیم و قالی بافی است. راه ماشین روو دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَتْ تا)
تیره ای از ایل نفراز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
اصطلاحی در بازی ورق. نام ورقی از اوراق بازی که بر آن چهار خال نقش شده باشد. (مرکب از چهار عددمابین سه و پنج) + لو، که در اصطلاح قمار معنی شکلی دارد که بر ورق رسم شود و به عبارت بهتر این کلمه به عنوان معدود برای هر شکل منقوش بر اوراق بازی بکار رود، چنانکه دو لو، یعنی دارای دو شکل، سه لو، دارای سه شکل و چهار لو، ورقی که دارای چهار شکل باشد. و این اطلاق برای همه انواع نقشها و خالهای ورق است
لغت نامه دهخدا
(حَلُ)
دهی است از دهستان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. ناحیه ای است کوهستانی، گرمسیری مالاریائی. دارای 314 تن سکنه میباشد. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات و سردرختی. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی. راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله 500 گز قرار گرفته بنام حماملوبالا و پائین مشهور و سکنۀ حماملوپائین 114 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان گچلرات بخش بلدشت شهرستان ماکو که در 36هزارگزی جنوب گچلرات و 6هزارگزی شمال ارابه رو نازیک واقع شده. دامنه، معتدل و مالاریائی است و 125 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است. دو آبادی نزدیک هم بنام چخماقلوی بالا و پائین مشهورند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خِ لُ)
دهی است از دهستان باراندوز چای بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 13500 گزی جنوب ارومیه و 5500 گزی باختر شوسۀ ارومیه. مهاباد. این ناحیه در درۀ معتدل قرار دارد و آب و هوایش مالاریایی و دارای 127 تن سکنه میباشد مردم آنجا ترک زبانند. آب آن از باراندوز چای و محصولاتش، غلات، توتون، انگور، چغندر و حبوبات است اهالی بکشاورزی گذران میکند و از صنایع دستی جوراب می بافند. راه آنجا ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما رَ)
یکی از دهستان های چهارگانه بخش رودبار شهرستان رشت. این دهستان در مشرق بخش رودبار واقع بوده و حدود آن بدین قرار است: از شمال به دهستان دیلمان و سمام، از جنوب به رود خانه شاهرود، از مشرق به دهستان رودبار الموت واز مغرب به دهستان رحمت آباد. دهستان عمارلو از سه بلوک فاراب، خورگاه و پیرکوه تشکیل شده است. این دهستان ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای سردسیر است و آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات است. جمع قرای این دهستان 71 آبادی بزرگ و کوچک و صدها مرتع و مزرعه است. جمعیت آن در حدود 26هزار تن میباشد. این دهستان فاقد راههای شوسه بوده و راههای آن مالرو و صعب العبور است. و بواسطۀ فقر اقتصادی، در فصل پاییز پس از کشت گندم اکثر سکنۀ آن با عائلۀ خود برای کارگری به منطقۀ گیلان رفته، اوایل بهار مراجعت میکنند. مالک عمده در این دهستان کم و اغلب خرده مالک هستند. ساکنان آن از نژاد کرد بوده و در عهد نادرشاه افشار از قوچان به این حدود کوچانیده شده اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). در جغرافیای سیاسی کیهان ص 273 ’عمارلو’ یکی از نواحی نوزده گانه گیلان به شمار آمده و این چنین توصیف شده است: عمارلو در دو طرف شاهرود واقع شده، از طرف شمال محدود است به کوههای دیلمان، از جنوب به قزوین و از مغرب به رحمت آباد. اسم قدیم آن خرکام یا خرکان بودو پس از آنکه نادرشاه طوایف عمارلو را به آنجا کوچ داد به این اسم معروف شد. مرکز آن منجیل در انتهای غربی کوههای البرز و در مشرق سفیدرود واقع شده، فاصله آن تا پل معروف منجیل دو کیلومتر، و از محل اتصال شاهرود و قزل اوزن فاصله آن زیاد نیست. خانه های آن در حدود 270 است. محصول مهم آن غلات و کمی زیتون میباشد. سکنۀ عمارلو مخلوطی از کردها و ایلات دیگرند که در زمان صفویه و نادرشاه بدین نقطه آمده و دارای گلۀمتعدد بوده، از این راه استفاده های زیاد میبردند. از صنایع مهم آنها بافت جاجیم و پارچه های پشمی دیگر است. اما راجع به وضع قدیم ’خرکام’ رجوع به نزهه القلوب ص 60 و جغرافیای سیاسی کیهان حاشیۀ ص 272 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ظاهراً با بلوک ’بهار’ که نزدیک همدان است مربوط میشود و به یکی از ایلات ترک عهد صفویه مربوط است. محتمل است که ایل مزبور در اتحادیۀ قراقویونلو عضویت داشته و در قلمرو آنان بوده است. (فرهنگ فارسی معین). از ایلات خمسۀ فارس. این ایل به تیره های ذیل تقسیم میشود: ابراهیم خانی، احمدلو، اسماعیل خانی، بوربور، بکله، چام، بزرگی، جرگه، جوقه، حاجی ترلو. حاجی عطارلو. حیدرلو. رسول خانی. سقز. صفی خانی. عیسی بیگ لو. کریم لو. کلاه پوستی. مشهدلو. ناصربیگ لو. ورثه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش قیدار شهرستان زنجان با 379 تن سکنه. آب آن از رود محلی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما)
ایل عمارلو، از ایلات ساکن اطراف بجنورد است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 187)
از ایلات ساکن رودبار قزوین هستند که چادرنشین اند و مرکب از دوهزار خانوار میباشند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 112)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما)
دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو. دارای 189 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوب است. این ده در دو محل بفاصله 2هزار گز واقع و بنام عمارتلوی علیا، و عمارتلوی سفلی مشهور است. سکنۀ عمارتلوی علیا 112 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هپارلو
تصویر هپارلو
قرانسوی بلند گو بلندگو: (جلو آنهابلند گو یا هپارلو وپرده های متحرک اعلان میکردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمارزو
تصویر تمارزو
حسرتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمارآلود
تصویر خمارآلود
خمار زده مخمور (چشم و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
میوه ایست قرمز رنگ که مزه شیرینی دارد درختی است جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان که میوه اش شبیه گوجه فرنگی و دارای پوست سرخ و نازک است. طعم آن در آغازگس است و بعد شیرین میشود، میوه درخت مذکور
فرهنگ لغت هوشیار
زور گو و مزاحم و مردم آزار قلدر قلتشن. یا مجتهد چماقلو. مجتهدی که علم او کم است ولی بدست طلاب زیر دست خود بر امور مسلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هپارلو
تصویر هپارلو
((هُ لُ))
بلندگو
فرهنگ فارسی معین
((خُ))
درختی است جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان دارای برگ های درشت و میوه ای با پوست نازک و نارنجی رنگ، طعم آن در ابتدا گس و پس از رسیدن شیرین می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخمالو
تصویر اخمالو
اخمو، همیشه اوقات تلخ
فرهنگ فارسی معین
بوته ی خیار، ساقه ی خزنده ی خیار، ساقه ی خزنده ی خیار
فرهنگ گویش مازندرانی