جدول جو
جدول جو

معنی خمارتاج - جستجوی لغت در جدول جو

خمارتاج
(خُ)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. دارای 140 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماشالکان و محصول آن غلات و حبوبات و چغندر قند و ذرت و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. در تابستان از طریق چقاجنگه و پلنگ گرد می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قمرتاج
تصویر قمرتاج
(دخترانه)
قمر (عربی) + تاج (فارسی) تاج ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهتاج
تصویر ماهتاج
(دخترانه)
آنکه تاج او چون ماه می درخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
(خُ)
مرکز دهستان کهنۀ بخش حومه شهرستان قوچان. دارای 66تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور. شغل اهالی زراعت و مالداری و از صنایع دستی قالیچه بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
خمار. آنکه حالت خماری دارد
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
صاحب خمار. آنکه خمار دارد. آنکه مقنعه دارد
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خمارگونه. (یادداشت بخط مؤلف).
- چشم خمارناک، چشمی که از خمار کم نور شده باشد. (ناظم الاطباء).
- ، چشم بیمار. عین مریضه
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ / عِ نِ)
ارتاج باب، بند کردن در را. در ببستن. ببستن. بستن در را. در را بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، پویه دوانیدن. (منتهی الارب). شتر را دوانیدن. پویانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
راه تنگ. (منتهی الارب). ج، مراتج، کلید. (منتهی الارب). مغلاق. (متن اللغه) (اقرب الموارد). دربند و تیر پس در. آلتی که بدان در را می بندند. (ناظم الاطباء). کلون در. ج، مراتج
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارتاج
تصویر ارتاج
((اِ))
در را محکم بستن
فرهنگ فارسی معین