گروه مردم بهم آمیخته از هر جنس (واحد ندارد). (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آمیختگی بعضی کار با بعضی و فساد حاصل شدگی در آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: وقعوا فی خلیطی
گروه مردم بهم آمیخته از هر جنس (واحد ندارد). (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آمیختگی بعضی کار با بعضی و فساد حاصل شدگی در آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: وقعوا فی خلیطی
نعرۀ مردان را گویند در میدان جنگ و هنگام شورش، قسمی از شال و مندیل. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) ، قسمی انگور زودرس است و آن بر دو قسم می باشد دانه دار و بی دانه، این انگور به رنگ سبز و کشیده است. (یادداشت بخط مؤلف) ، قسمی کند و غل است که پای مجروحین را در آن گذارند وآن را غل جالبعه نیز گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
نعرۀ مردان را گویند در میدان جنگ و هنگام شورش، قسمی از شال و مندیل. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) ، قسمی انگور زودرس است و آن بر دو قسم می باشد دانه دار و بی دانه، این انگور به رنگ سبز و کشیده است. (یادداشت بخط مؤلف) ، قسمی کند و غل است که پای مجروحین را در آن گذارند وآن را غل جالبعه نیز گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
شریک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). انباز، شریک در راه. رفیق راه. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خلط، خلطاء، شریک در حقوق ملک مانند آب و راه و جز آن. (منتهی الارب). منه الحدیث: الشریک اولی من الخلیط والخلیط اولی من الجار. (از ناظم الاطباء) ، شوهر، ابن عم، جماعتی که کارشان یکی بود. ج، خلط. خلطاء، گل و لای آمیخته بکاه یا سپست، شیر شیرین آمیخته بشیر ترش، روغنی که در آن پیه و گوشت باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آمیزش کار. (منتهی الارب) ، هم چره. (یادداشت بخط مؤلف). دو شریک که مواشی را میان خود قسمت نکرده باشند. منه الحدیث: ماکان من خلیطین فانهما یتراجعان بینهما بالسویه، نبیذ از خرما و غورۀ آن و یا از انگور و زبیب و یا از زبیب و خرما و مانند آن که بهم آمیخته باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه الحدیث: اًنه نهی عن الخلیطین أن ینبذا، نهی از آنجهت شد که انواع چون بهم بیامیزند تغییر و مستی زودتر در آن راه یابد، گروه هر جنس مردم بهم آمیخته و واحد در آن نیامده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
شریک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). انباز، شریک در راه. رفیق راه. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خُلُط، خُلَطاء، شریک در حقوق ملک مانند آب و راه و جز آن. (منتهی الارب). منه الحدیث: الشریک اولی من الخلیط والخلیط اولی من الجار. (از ناظم الاطباء) ، شوهر، ابن عم، جماعتی که کارشان یکی بود. ج، خُلُط. خُلَطاء، گل و لای آمیخته بکاه یا سپست، شیر شیرین آمیخته بشیر ترش، روغنی که در آن پیه و گوشت باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آمیزش کار. (منتهی الارب) ، هَم چَرَه. (یادداشت بخط مؤلف). دو شریک که مواشی را میان خود قسمت نکرده باشند. منه الحدیث: ماکان من خلیطین فانهما یتراجعان بینهما بالسویه، نبیذ از خرما و غورۀ آن و یا از انگور و زبیب و یا از زبیب و خرما و مانند آن که بهم آمیخته باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه الحدیث: اًنه نهی عن الخلیطین أن ینبذا، نهی از آنجهت شد که انواع چون بهم بیامیزند تغییر و مستی زودتر در آن راه یابد، گروه هر جنس مردم بهم آمیخته و واحد در آن نیامده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
آنکه با مردم آمیزش بسیار کند. واحد و جمع در آن یکسان است و گاه بر خلطاء و خلط جمع بسته میشود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجل خلیط، مرد صعب معاشرت
آنکه با مردم آمیزش بسیار کند. واحد و جمع در آن یکسان است و گاه بر خلطاء و خلط جمع بسته میشود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجل خلیط، مرد صعب معاشرت
مصدر دیگر است برای خلافت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ایستادن بجای کسی که از پیش تو بوده باشد. (تاج المصادر بیهقی)
مصدر دیگر است برای خلافت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ایستادن بجای کسی که از پیش تو بوده باشد. (تاج المصادر بیهقی)
عثمان بن عیسی بن منصور، مکنی به ابوالفتح. ادیب قرن ششم هجری قمری رجوع به عثمان (ابن عیسی...) و مآخذ ذیل شود: ارشادالاریب. بغیهالوعاه. فوات الوفیات. لسان المیزان
عثمان بن عیسی بن منصور، مکنی به ابوالفتح. ادیب قرن ششم هجری قمری رجوع به عثمان (ابن عیسی...) و مآخذ ذیل شود: ارشادالاریب. بغیهالوعاه. فوات الوفیات. لسان المیزان
دهی است از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار، دارای 456 تن سکنه، آب آن از چشمه و چاه و محصول آن غلات و خرما و پیاز و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار، دارای 456 تن سکنه، آب آن از چشمه و چاه و محصول آن غلات و خرما و پیاز و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
محمد بن عباد بن ملک داود خلاطی، ملقب به صدرالدین. از فقیهان حنفی بود. از کتب اوست: ’تلخیص الجامع الکبیر’ در فقه و ’مقصد المسند’ (مختصریست بر مسند امام ابوحنیف) و ’تعلیق بر صحیح مسلم’. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 3 ص 910)
محمد بن عباد بن ملک داود خلاطی، ملقب به صدرالدین. از فقیهان حنفی بود. از کتب اوست: ’تلخیص الجامع الکبیر’ در فقه و ’مقصد المسند’ (مختصریست بر مسند امام ابوحنیف) و ’تعلیق بر صحیح مسلم’. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 3 ص 910)