جدول جو
جدول جو

معنی خلیسی - جستجوی لغت در جدول جو

خلیسی
(تَ)
مصدر دیگر است برای خلس. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُلْ لَ طا)
فضول. خبرپرس. منه: اًنه لقیطی خلیطی، یعنی او پرسش کننده اخبار است تا بدانها نمامی کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام قدیم ناحیتی از آسیای صغیر بین کاری و پامفیلیه
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بهم آمیخته. دو چیز درهم آمیخته و مختلط همچون مروارید و لعل. رجوع به خلیش شود، میوۀ تر و خشک، چوب تر و خشک، ماش. برنج و امثال آن، ریش دوموی. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گیاه خشکی که گیاه تر از بن آن رسته و بهم آمیخته باشد، گیاه خشک زردشده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، مرد سپیدی که سپیدی وی با سیاهی آمیخته باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) : امراءه خلیس، زن سپیدی که سپیدی آن بسیاهی آمیخته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نار ملیسی، انار شیرین بی دانه. (مقدمۀ التفهیم چ همایی ص قفا) : مشتری دلالت دارد بر نار ملیسی و سیب و گندم و جو... (التفهیم). از میوه ها انار ملیسی و سیب شیرین که نیک رسیده باشد و خربزۀ هندو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درختان خرما و برخصوص انار ملیسی باشد سخت نیکو. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 148)
لغت نامه دهخدا
(خَ ی ی)
قسمی ظرف شراب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَضْ ضُ)
مصدر دیگر است برای خلافت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ایستادن بجای کسی که از پیش تو بوده باشد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خِلْ لی با)
فریب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
خلط. (منتهی الارب). رجوع به خلط شود
لغت نامه دهخدا
(خُلَ طا / خُلْ لَ طا)
گروه مردم بهم آمیخته از هر جنس (واحد ندارد). (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آمیختگی بعضی کار با بعضی و فساد حاصل شدگی در آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: وقعوا فی خلیطی
لغت نامه دهخدا
(خِلْ لی طا)
آمیزش کننده. (منتهی الارب). منه: ما لهم خلیطی، یعنی نیست مر آنها را آمیزش کننده ای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نعرۀ مردان را گویند در میدان جنگ و هنگام شورش، قسمی از شال و مندیل. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) ، قسمی انگور زودرس است و آن بر دو قسم می باشد دانه دار و بی دانه، این انگور به رنگ سبز و کشیده است. (یادداشت بخط مؤلف) ، قسمی کند و غل است که پای مجروحین را در آن گذارند وآن را غل جالبعه نیز گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام تیره ای است از بهمنی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار، دارای 456 تن سکنه، آب آن از چشمه و چاه و محصول آن غلات و خرما و پیاز و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
انتسابی است ابراهیم خلیل را. (از انساب سمعانی). رجوع به ابراهیم خلیل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ سی ی)
کودک که یکی از ابوین وی سپید و دیگری سیاه باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فرومایگی. پستی. رذالت. حقارت. خست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
به سریانی کرنب است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسیسی
تصویر خسیسی
دون همتی پستی فرومایگی، ممسکی زفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیس
تصویر خلیس
مردی که موهای سرش سیاه و سفید باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملیسی
تصویر ملیسی
شیرین نار ملس انار شیرین بی دانه (مقدمه التفهیم ص قفا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیسی
تصویر پلیسی
پاسبانیک منسوب به پلیس: داستان پلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیفی
تصویر خلیفی
جانشینی
فرهنگ لغت هوشیار
از انواع پای بند و فلک که جهت تنبیه رعایا به کار برده می شد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی