جدول جو
جدول جو

معنی خلواج - جستجوی لغت در جدول جو

خلواج
(خَلْ)
مرغی گوشتخوار، زغن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلوات
تصویر خلوات
خلوت ها، فاقد ازدحام و شلوغی مثلاً شهر خلوت، تنهایی ها، تنها ماندن با معشوق، جاهای فاقد ازدحام و شلوغی، در تصوف دوری گزیدن سالکان از مردم برای تزکیه نفس، جمع واژۀ خلوت
فرهنگ فارسی عمید
(خَرْ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 16هزارگزی جنوب قاین، سر راه شوسۀ عمومی قاین به بیرجند. کوهستانی، معتدل. آب از قنات. محصول آن غلات، زعفران. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و کرباس بافی. راه اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ)
علقّی. گیاهی است. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(خَلْ)
قسمی نعناع برنگ بنفش مایل بسرخی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
جمع واژۀ خلوه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خلوت شود
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ)
از ’یولاووج’ ترکی به معنی پیغمبر و راهنما. و در فارسی به ضرورت به سکون لام نیز آمده است. رسول. فرستاده:
هریک عجمی ولی لغزگوی
یلواج شناس تنگری جوی.
خاقانی (تحفهالعراقین).
خسرو ذوالجلالتین از ملکی و سلطنت
مستحق الخلافتین از یلواج و تنگری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ)
صاحب اعظم حاکم ممالک ختای یعنی چین شمالی در عهد اوکتای قاآن بن چنگیزخان. (یادداشت مؤلف). به زبان مغولی به معنی فرستاده و پیک است و محمود یلواج از مسلمانان ماوراءالنهرو یکی از سه تن مشاوران چنگیز و رئیس نمایندگان بودکه به سال 615 هجری قمری با هدایا و تحفه هایی به خدمت سلطان محمد خوارزمشاه رسیدند و او نامۀ چنگیز را تسلیم خوارزمشاه کرد و با تمهید مقدماتی خوارزمشاه رابه امضای عهدنامه ای راضی ساخت که به موجب آن از آن به بعد چنگیز و خوارزمشاه دوست یکدیگر باشند و دوستان هم را دوست و دشمنان یکدیگر را دشمن بدارند. و یلواج از طرف چنگیز این معاهده را امضاء کرد. (از تاریخ مفصل ایران تألیف اقبال ص 416). اوگتای قاآن پس از تسخیر چین شمالی حکومت آن ممالک را به مشاور مسلمان پدر خود یعنی محمود یلواج سپرد و ادارۀ ممالک اویغور و ختن و کاشغر و ماوراءالنهر تا ساحل شط جیحون را نیز به پسر او مسعودبیگ واگذاشت و این پدر و پسر به تعمیر خرابیهای گذشته و اصلاح حال مردم و ادارۀ آن ممالک پرداختند و به قوه حسن تدبیر و معدلت گستری بر بسیاری از زخمهای ایام استیلای مغول مرهم نهادند. (از تاریخ مغول ص 147). و رجوع به فهرست تاریخ مغول شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از بردهای خطدار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). نوعی از جامه های خطدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگر است مخالجه را. رجوع به مخالجه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناقه ای که شیرش از بازداشتن بچه کم شده باشد، ناقۀ تیزرو. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، ابرپراکنده، ابر بسیارآب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَصْ صُ)
پریدن چشم کسی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). جستن اندام ها. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به خلجان شود
لغت نامه دهخدا
مقدار باریک خر، مقیاسی است برای وزن. توضیح طبق قانون مصوب 1304 ه. ش. یک خروار (با 3000 000 درهم) 300 کیلوگرم. ولی طبق معمول یک خروار 100 من تبریز 00، 297 کیلوگرم 64، 654 پوندانگلیسی. 3 خروار یک تن کوتاه (تقریبا) 92، 1963 پوندانگلیسی. 2، 7 خروار یک تن (تقریبا) 24، 2291 پوندانگلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پیامبر، راهنما پیغمبر راهنما. توضیح درفارسی بضرورت به سکون لام آمده: هریک عجمی ولی لغزگوی یلواج شناس تنگری جوی. (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوج
تصویر خلوج
کم شیر، ابر پراکنده، ابر بارانی پریدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار