ابراهیم (الامام) ابوالامداد برهان الدین بن ابراهیم بن حسن بن علی بن عبدالقدوس بن ولی الشهیر محمد بن هرون اللقانی المالکی. و اللقانی نسبه الی لقانه قریه من قرای مصر، احد الاعلام المشار الیهم بسعه الاطلاع فی علم الحدیث و الدرایه و التبحّر فی الکلام... له: جوهره التوحید منظومه اولها: الحمدﷲ علی صلاته ثم سلام اﷲ مع صلاته. (وفات 1041 هجری قمری). (از معجم المطبوعات ج 2) از شعرای ایران و از مردم استرآباد است و این بیت او راست: بر زبانم حرف تیغ دلستان من گذشت خیر باشد تیز حرفی بر زبان من گذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
ابراهیم (الامام) ابوالامداد برهان الدین بن ابراهیم بن حسن بن علی بن عبدالقدوس بن ولی الشهیر محمد بن هرون اللقانی المالکی. و اللقانی نسبه الی لقانه قریه من قرای مصر، احد الاعلام المشار الیهم بسعه الاطلاع فی علم الحدیث و الدرایه و التبحّر فی الکلام... له: جوهره التوحید منظومه اولها: الحمدﷲ علی صلاته ثم سلام اﷲ مع صلاته. (وفات 1041 هجری قمری). (از معجم المطبوعات ج 2) از شعرای ایران و از مردم استرآباد است و این بیت او راست: بر زبانم حرف تیغ دلستان من گذشت خیر باشد تیز حرفی بر زبان من گذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
جمع واژۀ خلق: تا حشر کرد دهر بملکت ضمان از آنک جودت همی بروزی خلقان ضمان کند. مسعودسعد. کوتوال را گفت تا پیاده تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک. (تاریخ بیهقی)
جَمعِ واژۀ خَلق: تا حشر کرد دهر بملکت ضمان از آنک جودت همی بروزی خلقان ضمان کند. مسعودسعد. کوتوال را گفت تا پیاده تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک. (تاریخ بیهقی)
جمع واژۀ خلق، کهنه و فرسوده. در نظم و نثر فارسی بصورت مفرد بکار رفته است: کهن کند بزمانی همان کجا نو بود و نو کند بزمانی همان که خلقان بود. رودکی. خلقانش کرد جامۀ زنگاری این تند و تیز باد فرودینا. دقیقی. بدان امید که نانی به ایمنی بخورند غریب وار بپوشند جامۀ خلقان. فرخی. در راه ابوالفتح بستی را دیدم خلقانی پوشیده و مشکی در گردن. (تاریخ بیهقی). آدمی از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دوم خلقانی، سوم ویرانی، چهارم جانانی. (قابوسنامه). چو از برج حمل خورشید اشارت کردزی صحرا بفرمانش به صحرا برمطرا گشت خلقانها. ناصرخسرو. چه طمع داری در حلۀ صدرنگ بهشت چون بدرویش یکی خرقۀ خلقان ندهی. ناصرخسرو. در هنر حله ای نپوشد خلق که بر خلق او نه خلقانست. مسعودسعدسلمان. در زاویه برنج و تاریکم با پیرهن سطبر و خلقانم. مسعودسعد سلمان. جامۀ دشمنانش خلقان باد. مسعودسعد سلمان. مرد را در لباس خلقان جوی گنج در جایهای ویران جوی. سنائی. گفت این جامه سخت خلقانست گفت هست آن من چنین ز آنست. سنائی. آسمان نیز مرید است چو من زآن گه صبح چاک این ازرق خلقان بخراسان یابم. خاقانی. ببازار خلقان فروشان همت طراز کرم را بهائی نبینم. خاقانی. نیستم خاقانی آن خلقانیم کآن مرد گفت واین چنین به چون بجمع ژنده پوشان اندرم. خاقانی. تیغت که مطرا کرد این عالم خلقان را خورشید لقب دادش قصار جهانداری. خاقانی. وز آن پس که خلقان او تازه کرد. نظامی. خلعت سلطان اگرچه عزیز است جامۀ خلقان خود از آن عزیزتر است. (گلستان سعدی). قبا بر قد درویشان چنان زیبا نمی آید که آن خلقان گردآلود بر بالای درویشان. سعدی. صاحبدل و نیک سیرت و علامه گو کفش دریده باش و خلقان جامه. سعدی. رجوع به خلق شود
جَمعِ واژۀ خَلَق، کهنه و فرسوده. در نظم و نثر فارسی بصورت مفرد بکار رفته است: کهن کند بزمانی همان کجا نو بود و نو کند بزمانی همان که خلقان بود. رودکی. خلقانش کرد جامۀ زنگاری این تند و تیز باد فرودینا. دقیقی. بدان امید که نانی به ایمنی بخورند غریب وار بپوشند جامۀ خلقان. فرخی. در راه ابوالفتح بستی را دیدم خلقانی پوشیده و مشکی در گردن. (تاریخ بیهقی). آدمی از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دوم خلقانی، سوم ویرانی، چهارم جانانی. (قابوسنامه). چو از برج حمل خورشید اشارت کردزی صحرا بفرمانش به صحرا برمطرا گشت خلقانها. ناصرخسرو. چه طمع داری در حلۀ صدرنگ بهشت چون بدرویش یکی خرقۀ خلقان ندهی. ناصرخسرو. در هنر حله ای نپوشد خلق که بر خلق او نه خلقانست. مسعودسعدسلمان. در زاویه برنج و تاریکم با پیرهن سطبر و خلقانم. مسعودسعد سلمان. جامۀ دشمنانش خلقان باد. مسعودسعد سلمان. مرد را در لباس خلقان جوی گنج در جایهای ویران جوی. سنائی. گفت این جامه سخت خلقانست گفت هست آن من چنین ز آنست. سنائی. آسمان نیز مرید است چو من زآن گه صبح چاک این ازرق خلقان بخراسان یابم. خاقانی. ببازار خلقان فروشان همت طراز کرم را بهائی نبینم. خاقانی. نیستم خاقانی آن خلقانیم کآن مرد گفت واین چنین به چون بجمع ژنده پوشان اندرم. خاقانی. تیغت که مطرا کرد این عالم خلقان را خورشید لقب دادش قصار جهانداری. خاقانی. وز آن پس که خلقان او تازه کرد. نظامی. خلعت سلطان اگرچه عزیز است جامۀ خلقان خود از آن عزیزتر است. (گلستان سعدی). قبا بر قد درویشان چنان زیبا نمی آید که آن خلقان گردآلود بر بالای درویشان. سعدی. صاحبدل و نیک سیرت و علامه گو کفش دریده باش و خلقان جامه. سعدی. رجوع به خلق شود
بکر بن عبدالله بن عبدالرحیم خرقانی. یکی از ائمۀ حدیث بود. عمر نسفی از او نام برده و گفته است که وی در عصر روز سه شنبه هیجدهم ذی قعده سال 424 ه. ق. در جاکردیزه درگذشت و من بر او نماز گزاردم و او را احادیث بسیار است. (از انساب سمعانی)
بکر بن عبدالله بن عبدالرحیم خرقانی. یکی از ائمۀ حدیث بود. عمر نسفی از او نام برده و گفته است که وی در عصر روز سه شنبه هیجدهم ذی قعده سال 424 هَ. ق. در جاکردیزه درگذشت و من بر او نماز گزاردم و او را احادیث بسیار است. (از انساب سمعانی)
محمد بن یحیی بن عبیداﷲ بن یحیی بن خاقان مکنی به ابوعلی وزیر مقتدر خلیفۀ عباسی بود، مقتدر وی را در سال 299 هجری قمری بجای ابوالحسن علی بن محمد بن الفرات نشاندو تا محرم سال 301 هجری قمری او بر این مسند تکیه زده بود، (از تاریخ خاندان چ نوبختی عباس اقبال ص 98) نام یکی از منجمین است، در تاریخ الحکماء ابن قفطی مینویسد وی در علم نجوم و تفسیر و حل زیجات و طبایع کواکب و احکام حوادث بصیر بوده و در عشر سوم مائۀ پنجم هجرت وفات یافته است یعنی تقریباً در حدود سالهای 420- 430 هجری قمری (از گاهنامۀ سید جلال طهرانی) عبداﷲ بن محمد بن یحیی بن عبیداﷲ ابن یحیی مکنی به ابوالقاسم، وزیر مقتدر خلیفۀ عباسی بود که بسال 313 هجری قمری مقتدر او را از وزارت عزل کرد و ابوالعباس احمد بن عبیداﷲ خصیبی را بجای او نشاند (از خاندان نوبختی چ عباس اقبال ص 184) ایاس پاشازاده محمد بک متوفی بسال 1015 هجری قمری او راست: ’الحلیه النبویه’ یا ’حلیۀ شریفه’ و تاریخ نظم آن 1007 میباشد، وی از شعرای عثمانی است و اشعارش همه به ترکی است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) (کشف الظنون) احمد بن محمد خزاعی انطاکی متوفی بسال 399 هجری قمری صاحب کتاب ’التاریخ الخاقانی’ است و مسعودی از او در مروج الذهب نام برده است، (از کشف الظنون)
محمد بن یحیی بن عبیداﷲ بن یحیی بن خاقان مکنی به ابوعلی وزیر مقتدر خلیفۀ عباسی بود، مقتدر وی را در سال 299 هجری قمری بجای ابوالحسن علی بن محمد بن الفرات نشاندو تا محرم سال 301 هجری قمری او بر این مسند تکیه زده بود، (از تاریخ خاندان چ نوبختی عباس اقبال ص 98) نام یکی از منجمین است، در تاریخ الحکماء ابن قفطی مینویسد وی در علم نجوم و تفسیر و حل زیجات و طبایع کواکب و احکام حوادث بصیر بوده و در عشر سوم مائۀ پنجم هجرت وفات یافته است یعنی تقریباً در حدود سالهای 420- 430 هجری قمری (از گاهنامۀ سید جلال طهرانی) عبداﷲ بن محمد بن یحیی بن عبیداﷲ ابن یحیی مکنی به ابوالقاسم، وزیر مقتدر خلیفۀ عباسی بود که بسال 313 هجری قمری مقتدر او را از وزارت عزل کرد و ابوالعباس احمد بن عبیداﷲ خصیبی را بجای او نشاند (از خاندان نوبختی چ عباس اقبال ص 184) ایاس پاشازاده محمد بک متوفی بسال 1015 هجری قمری او راست: ’الحلیه النبویه’ یا ’حلیۀ شریفه’ و تاریخ نظم آن 1007 میباشد، وی از شعرای عثمانی است و اشعارش همه به ترکی است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) (کشف الظنون) احمد بن محمد خزاعی انطاکی متوفی بسال 399 هجری قمری صاحب کتاب ’التاریخ الخاقانی’ است و مسعودی از او در مروج الذهب نام برده است، (از کشف الظنون)