جدول جو
جدول جو

معنی خلخان - جستجوی لغت در جدول جو

خلخان
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، اشنیان، آذربویه، خرند، آذربو، شنان
تصویری از خلخان
تصویر خلخان
فرهنگ فارسی عمید
خلخان
(خَ)
گیاهی مانند اشنان که در حوالی بلخ از آن شخار می گیرند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان قاطع). خرند نام گیاهی است که از آن قلیا گیرند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خلخان
گیاهی است مانند اشنان که از آن اشخار سازند
تصویری از خلخان
تصویر خلخان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلقان
تصویر خلقان
کهنه، فرسوده. در فارسی معمولاً در معنای مفرد به کار می رود، جامۀ کهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلجان
تصویر خلجان
پریدن پلک چشم، اضطراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلخال
تصویر خلخال
حلقۀ فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند، پاورنجن، پااورنجن، پارنجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلخان
تصویر گلخان
آتش خانۀ حمام، گلخن، گولخ، گولخن، تون، توشکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
هدایت کنندۀ هواپیما یا بالگرد
فرهنگ فارسی عمید
(خَلْ لُ)
منسوب به خلخ. کنایه از صورت:
سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل
ز یغمایی و چینی و خلخانی.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
دهی از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. دارای 157 تن سکنه. آب آن از رود گدار و محصول آنجا غلات، توتون، چغندر و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راهش شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
قبیله ای است یا جایی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
آنکه هواپیما را هدایت کند هوا نورد
فرهنگ لغت هوشیار
خلیدن، دودلی، جستن اندام، خارخار آه بی ساجد سجودی چون بود ک گفت بی چون باشد و بی خارخار (مولانا) تازی ک گشنیز از گیاهان پریدن پلک چشم، جستن پهلو یا عضو دیگر، لرزیدن تکان خوردن، اضطراب، بخاطر در آمدن، میل خاطر خواهش چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلخال
تصویر خلخال
حلقه ای را گویند از طلا و نقره که در پای نهند باریک، جامه باریک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلق، ژنده ها جامه های کهنه جمع خلق کهنه ها ژنده ها جامه های کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلصان
تصویر خلصان
دوست ویژه، دوست یکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلجان
تصویر خلجان
((خَ لَ))
لرزیدن، تکان خوردن، اضطراب، میل خاطر، خواهش چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلقان
تصویر خلقان
((خَ))
جمع خلق، کهنه ها، ژنده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلخال
تصویر خلخال
((خَ))
حلقه ای فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند، جمع خلاخیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
آویاتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
Aviator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
aviateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
aviador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
पायलट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
penerbang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
นักบิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
vlieger
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
aviador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
aviatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
飞行员
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
lotnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
авіатор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
Flieger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
авиатор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
טייס
دیکشنری فارسی به عبری