جدول جو
جدول جو

معنی خلاننده - جستجوی لغت در جدول جو

خلاننده(خَ نَنْ دَ / دِ)
درج کننده. نشاننده. داخل کننده، محکم کننده، نصب کننده، رهاننده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خلاننده
درج کننده، نشاننده
تصویری از خلاننده
تصویر خلاننده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواننده
تصویر خواننده
کسی که نوشته ای را می خواند، آواز خوان، باسواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلاننده
تصویر چلاننده
ویژگی کسی که چیزی را بچلاند و آب آن را بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاننده
تصویر گلاننده
تکان دهنده، تکاننده
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا نَنْ دَ / دِ)
قاری. آنکه خواند. آنکه تواند خواندن کتابت را. (یادداشت بخط مؤلف). مقری. ج، خوانندگان:
بهر سو همی رفت خواننده ای
که بهرام را پروراننده ای.
فردوسی.
کنون رنج در کار خسرو بریم
بخواننده آگاهی نو بریم.
فردوسی.
چو بگشاد مهرش، بخواننده داد
سخنها بدو کرد خواننده یاد.
فردوسی.
بفرمود تا نامه برخواندند
بخواننده بر گوهر افشاندند.
فردوسی.
آنچه دقیقی گفته بر اثر این فصول نیز نبشتم تا خوانندگان این تاریخ چون بدینجا برسند و بر این واقف شوند... (تاریخ بیهقی). غرض من از این نبشتن اخبار آن است تا خوانندگان را از من فایده بحاصل آید. (تاریخ بیهقی). واجب دیدم به آوردن آن... تا خوانندگان را نشاط افزاید. (تاریخ بیهقی).
مبارک باد بر نویسنده و خواننده. (نوروزنامه خیام). و خوانندۀ این کتاب باید که وضع و غرض که در جمع و تألیف آن بوده است بشناسد. (کلیله و دمنه).
تا آفتاب و نجم بوند ازبرای من
خوانندۀ حدیث ونیوشندۀ کلام.
سوزنی.
نگارد یکی نامۀ دلنواز
که خوانندگان را بود کارساز.
خاقانی.
، مقروء. خوانا. (یادداشت بخط مؤلف) : و خط خواننده باید که داناآن گفته اند احسن الخط ما یقراء. (نوروزنامۀ منسوب به خیام) ، مغنی. نوائی. خنیاگر. آوازه خوان. مطرب. قوال. (یادداشت بخط مؤلف) :
مرا لفظ شیرین خواننده داد
ترا سمع دراک داننده داد.
سعدی (گلستان).
، داعی. (یادداشت بخط مؤلف) ، دانش آموز. (یادداشت مؤلف). طالب علم. شاگرد. (ناظم الاطباء) :
کجا آن سر و تاج شاهنشهان
کجا آن دلاور گرامی مهان
کجا آن حکیمان و دانندگان
همان رنج بردار خوانندگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
فروشده. داخل شده. نصب شده، محکم کرده، رهانیده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَنْ دَ / دِ)
خم کننده. کج کننده. (یادداشت بخط مؤلف) :
شما را خماند همان روزگار
نماند خماننده هم پایدار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلانده
تصویر خلانده
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاننده
تصویر چلاننده
فشارنده فشار دهنده عصاره گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلانیده
تصویر خلانیده
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)، داخل شده، نصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماننده
تصویر خماننده
کج کننده، خم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آوازخوان، ترانه خوان، حدی خوان، سرودخوان، نغمه خوان، سرودگو، قوال، مغنی، نغمه سرا، قاری، کتاب خوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
مغني
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
Reader, Singer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
lecteur, chanteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
読者 , 歌手
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
قاری , گلوکار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
পাঠক , গায়ক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
msomaji, mwimbaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
okuyucu, şarkıcı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
독자 , 가수
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
читатель , певец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
Leser, Sänger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
पाठक , गायक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
pembaca, penyanyi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
ผู้อ่าน , นักร้อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
lezer, zanger
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
lector, cantante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
lettore, cantante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
leitor, cantor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
读者 , 歌手
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
czytelnik, piosenkarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
читач , співак
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
קורא , זַמָּר
دیکشنری فارسی به عبری