فتنه. آشوب. شور. هنگامه. غوغا. مشغله. غلغله. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). خراروش. خلاکوش. (یادداشت بخط مؤلف) : گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی تا خلق جهان را بفکندی بخلالوش. رودکی. چو لشکر بدان گوفه پرجوش گشت جهان پر ز بانگ و خلالوش گشت. فردوسی. بکف جام می چشمۀ نوش گشت هوا پر نوای خلالوش گشت. اسدی (گرشاسبنامه). با طاعت و با فکرت خلوت کن زیرا مشغول شدستند سفیهان بخلالوش. ناصرخسرو. وصف خلق شاه می کردند دوش سنبل و نسرین و ورد و پیلگوش بلبلی بشنید و در زاری فتاد در خلالوشش برآمد صد خروش. فخری (از آنندراج)
فتنه. آشوب. شور. هنگامه. غوغا. مشغله. غلغله. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). خراروش. خلاکوش. (یادداشت بخط مؤلف) : گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی تا خلق جهان را بفکندی بخلالوش. رودکی. چو لشکر بدان گوفه پرجوش گشت جهان پر ز بانگ و خلالوش گشت. فردوسی. بکف جام می چشمۀ نوش گشت هوا پر نوای خلالوش گشت. اسدی (گرشاسبنامه). با طاعت و با فکرت خلوت کن زیرا مشغول شدستند سفیهان بخلالوش. ناصرخسرو. وصف خلق شاه می کردند دوش سنبل و نسرین و ورد و پیلگوش بلبلی بشنید و در زاری فتاد در خلالوشش برآمد صد خروش. فخری (از آنندراج)
ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مِثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
لقب قبجی حاجب که از طرف سلطان محمود غزنوی به امارت سیستان منصوب شد. در تاریخ سیستان آمده: چون محمود را یقین شد او را خلعت داد و قبجی حاجب را با او بفرستاد که او را غلاغوش گفتندی با هزار سوار... رجوع به تاریخ سیستان صفحات 354 و 355 و 356 و 357 و رجوع به قبجی حاجب شود
لقب قبجی حاجب که از طرف سلطان محمود غزنوی به امارت سیستان منصوب شد. در تاریخ سیستان آمده: چون محمود را یقین شد او را خلعت داد و قبجی حاجب را با او بفرستاد که او را غلاغوش گفتندی با هزار سوار... رجوع به تاریخ سیستان صفحات 354 و 355 و 356 و 357 و رجوع به قبجی حاجب شود
دهی است از دهستان مرکزی بخش نوخندان شهرستان درگز. دارای 193 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصولاتش: غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و راه فرعی شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش نوخندان شهرستان درگز. دارای 193 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصولاتش: غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و راه فرعی شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
شفیق. رحیم، کسی که از گناه و جرم اغماض می کند. (ناظم الاطباء). جرم پوش. (یادداشت بخط مؤلف). پوشندۀ خطا. (آنندراج) : گر رحمت حق هست عطاباش و خطاپوش تو رحمت حق بر همه آفاق عطائی. خاقانی. ای فلک بر درتو حلقه بگوش هم خطاپوش و هم خطائی پوش. نظامی. پیر پیمانه کش ما که ندارد زر و زور خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد. حافظ. آب رو می رود ای ابر خطاپوش ببار که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم. حافظ. پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد. حافظ
شفیق. رحیم، کسی که از گناه و جرم اغماض می کند. (ناظم الاطباء). جرم پوش. (یادداشت بخط مؤلف). پوشندۀ خطا. (آنندراج) : گر رحمت حق هست عطاباش و خطاپوش تو رحمت حق بر همه آفاق عطائی. خاقانی. ای فلک بر درتو حلقه بگوش هم خطاپوش و هم خطائی پوش. نظامی. پیر پیمانه کش ما که ندارد زر و زور خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد. حافظ. آب رو می رود ای ابر خطاپوش ببار که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم. حافظ. پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد. حافظ
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه، در 8500گزی شمال باختری هشتیان واقع است. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و سردسیر و سالم است. بدانجا 121 تن سکنۀ کردی زبان زندگی می کنند. آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا: غلات و توتون است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه ارابه رو دارد و در تابستان از راه هشتیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه، در 8500گزی شمال باختری هشتیان واقع است. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و سردسیر و سالم است. بدانجا 121 تن سکنۀ کردی زبان زندگی می کنند. آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا: غلات و توتون است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه ارابه رو دارد و در تابستان از راه هشتیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوچان. دارای 132 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، بنشن و میوه. شغل اهالی زراعت، قالیچه و گلیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوچان. دارای 132 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، بنشن و میوه. شغل اهالی زراعت، قالیچه و گلیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)