جدول جو
جدول جو

معنی خلالوش - جستجوی لغت در جدول جو

خلالوش
شور و غوغا، سر و صدا، فتنه، آشوب، برای مثال گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی / تا خلق جهان را بفکندی به خلالوش (رودکی - ۵۰۳)
تصویری از خلالوش
تصویر خلالوش
فرهنگ فارسی عمید
خلالوش(خَ)
فتنه. آشوب. شور. هنگامه. غوغا. مشغله. غلغله. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). خراروش. خلاکوش. (یادداشت بخط مؤلف) :
گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی
تا خلق جهان را بفکندی بخلالوش.
رودکی.
چو لشکر بدان گوفه پرجوش گشت
جهان پر ز بانگ و خلالوش گشت.
فردوسی.
بکف جام می چشمۀ نوش گشت
هوا پر نوای خلالوش گشت.
اسدی (گرشاسبنامه).
با طاعت و با فکرت خلوت کن زیرا
مشغول شدستند سفیهان بخلالوش.
ناصرخسرو.
وصف خلق شاه می کردند دوش
سنبل و نسرین و ورد و پیلگوش
بلبلی بشنید و در زاری فتاد
در خلالوشش برآمد صد خروش.
فخری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خلالوش((خَ))
غلغله، فتنه و آشوب
تصویری از خلالوش
تصویر خلالوش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خالواش
تصویر خالواش
(دخترانه)
نوعی سبزی معطر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلالوک
تصویر بلالوک
(دخترانه)
آلوبالو (نگارش کردی: بهاوک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خالواش
تصویر خالواش
گیاهی از خانوادۀ کاسنی با ساقه های بنفش و برگ های خال دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاوش
تصویر تلاوش
تراوش، تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تلابیدن، ترابیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلالو
تصویر تلالو
درخشیدن، برق زدن، درخشندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلالوش
تصویر هلالوش
شور، غوغا، غلغله، فتنه وآشوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد،
ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ
خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
فرهنگ فارسی عمید
لقب قبجی حاجب که از طرف سلطان محمود غزنوی به امارت سیستان منصوب شد. در تاریخ سیستان آمده: چون محمود را یقین شد او را خلعت داد و قبجی حاجب را با او بفرستاد که او را غلاغوش گفتندی با هزار سوار... رجوع به تاریخ سیستان صفحات 354 و 355 و 356 و 357 و رجوع به قبجی حاجب شود
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا لی یَ)
نام صنفی از فرقۀ عباسیۀ اصحاب ابی سلمۀ خلال (مفاتیح). رجوع به خاندان نوبختی عباس اقبال ص 252 و 255 در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا لی یَ)
منسوب به خلال. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش نوخندان شهرستان درگز. دارای 193 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصولاتش: غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و راه فرعی شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شفیق. رحیم، کسی که از گناه و جرم اغماض می کند. (ناظم الاطباء). جرم پوش. (یادداشت بخط مؤلف). پوشندۀ خطا. (آنندراج) :
گر رحمت حق هست عطاباش و خطاپوش
تو رحمت حق بر همه آفاق عطائی.
خاقانی.
ای فلک بر درتو حلقه بگوش
هم خطاپوش و هم خطائی پوش.
نظامی.
پیر پیمانه کش ما که ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد.
حافظ.
آب رو می رود ای ابر خطاپوش ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم.
حافظ.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه، در 8500گزی شمال باختری هشتیان واقع است. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و سردسیر و سالم است. بدانجا 121 تن سکنۀ کردی زبان زندگی می کنند. آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا: غلات و توتون است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه ارابه رو دارد و در تابستان از راه هشتیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوچان. دارای 132 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، بنشن و میوه. شغل اهالی زراعت، قالیچه و گلیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هیاهو. (یادداشت مؤلف). فتنه و آشوب، و آن را خلالوش نیز گویند. (انجمن آرا) :
هلالوش جویان دین بی هشند
تو بیهوش را در هلالوش کن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
هنگامه. غوغا. ستیز. مناقشه. بانگ. فریاد. آواز. شور مردمان، نیلوفر، دارو. دوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ وُ)
هنگامه. غوغا. شور. مشغله. بانگ. آواز. زمزمه. (ناظم الاطباء). خلاووش
لغت نامه دهخدا
کسی که هر چیز بد و پلیدی را میخورند، آنکه هر چیزی را بی تفاوت میخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاوه
تصویر خلاوه
حیران، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلا لوش
تصویر خلا لوش
فتنه آشوب شور و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلالوش
تصویر هلالوش
فتنه آشوب شوروغوغا
فرهنگ لغت هوشیار
درخشیدن برق، درخشیدن ستاره و افروختن و نورانی بودن، رخسار، درخشش، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاوش
تصویر تلاوش
عمل تراویدن، تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاله
تصویر خلاله
دوستی ناب دوستی، دندان کاو، زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالوش
تصویر حالوش
کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
صامت، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوش
تصویر پالوش
کافور مغشوش پالوس بالوس بالوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوش
تصویر بالوش
کافور مغشوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوش
تصویر کالوش
نوعی آش: (بیاورد کالوشه ای بر نهاد و زان رنج مهمان همی کرد یاد) (بیخت و بخوردند و می خواستند یکی مجلس دیگر آراستند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلالوش
تصویر هلالوش
((هَ))
شور، غوغا، غلغله
فرهنگ فارسی معین
آشوب، غوغا، فتنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن در نزدیکی دهکده ی پلور
فرهنگ گویش مازندرانی