جدول جو
جدول جو

معنی خفچاق - جستجوی لغت در جدول جو

خفچاق(خُ)
نام بیابانی است از ترکستان که بدشت قبچاق مشهور است. (برهان قاطع). رجوع به قبچاق، خفجاق، قفچاق و قپچاق در این لغت نامه شود:
اندرو از غزو خفچاق بت سیم ذقن
و اندرو از قی و کیماک مه مشک عذار.
ابوالمعالی رازی.
از این سرزمین تا بخفچاق دشت
زمین را به تیغو زره درنوشت.
نظامی.
، مردم اصیل و ترکان صحرانشین باشد. (برهان قاطع). ظاهراً مردم قبچاق است که ترک نژادند و آنرا قفچاقیان نیز گویند. ج، قفچاقان:
ز بس که ریخت ازین پیش خون قفچاقان
بهندوی کهری چون پرند چین براق
عجب مدار که از روح نامیه پس ازین
بجای سبزه ز گل بردمد سر خفچاق.
خاقانی.
خفچاق و روس رسمی ابخاز و روم ذمی
ذمی هزار فرقه رسمی هزار لشکر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
قبچاق. قفچاق: خفجاق را حد جنوبش به بجناک دارد و دیگر همه با ویرانی شمال دارد که اندر وی هیچ حیوان (؟) نیست و ایشان قومی اند از کیماک جدا گشته و بدین جای مقام کرده و لکن بدخوترند از کیماکیان و ملک ایشان از دست ملک کیماک است. (حدود العالم) .رجوع به قفجاق، قبچاق، قفچاق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خفق و خفوق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خفق و خفوق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَفْ فا)
آنکه پیش قدم وی پهن باشد. (منتهی الارب).
- رجل خفاق القدم، مردی که پیش قدم وی پهن باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است از کیماک و مردمانش ببعضی اخلاق بغوز مانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 85). معادل عربی این کلمه مادون خفچاق است شاید منظور خفچاق اندرونی باشد. (از حاشیه ص 85 حدود العالم چ دانشگاه)
لغت نامه دهخدا
از مردم قفچا هر یک از افراد قوم قفچاق (قبچاق) قفچاقی: از تو بیدل دوستانت همچو قفچاقان ز خان. (سنائی. مصف. 315)
فرهنگ لغت هوشیار