- خفو (اِ)
خفو بهر دو معنی. رجوع به خفو در این لغت نامه شود، زدن بشمشیر. (تاج المصادر بیهقی) ، سر جنبانیدن از غلبۀ خواب. (یادداشت بخط مؤلف) ، بال زدن مرغ برای پریدن و در پریدن. (یادداشت بخط مؤلف) (از تاج المصادر بیهقی) ، جستن رگ. (از تاج المصادر بیهقی)
درخشیدن برق. خفوّ. سست درخشیدن برق در ابر. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خفوّ در این لغت نامه شود. منه: خفا البرق خفواً، هویدا گردیدن شی ٔ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خفوّ، منه: خفا الشی ٔ
درخشیدن برق. خفوّ. سست درخشیدن برق در ابر. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خفوّ در این لغت نامه شود. منه: خفا البرق خفواً، هویدا گردیدن شی ٔ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خفوّ، منه: خفا الشی ٔ
