جدول جو
جدول جو

معنی خفش - جستجوی لغت در جدول جو

خفش
(خُ)
جمع واژۀ اخفش و خفشاء. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خفش
(خَ فَ)
خردی چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، علتی بی درد در پلکهای چشم، علتی که بشب بهتر بیند تا بروز و در ابر تا روز صاف بی ابر. (ناظم الاطباء). بیماریی در چشم و آن رقیق و ضعیف بودن قرنیه و عنبیه باشدکه نور در هر دو فروشود و پیش بعضی اطباء ضعف بینائی با نم و تری مژه. روزکوری. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خفش
(تَ عَرْ رُ)
خرد گردیدن چشم ها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، مبتلی گشتن بضعف بصر، خرد بودن پیش کوهان شتر و دراز نشدن آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خفش
(تَ عَ وُ)
انداختن چیزی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خفش
به ضعف بینائی و تنگ شدن چشمان مبتلا شدن
تصویری از خفش
تصویر خفش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی کسی که چشمش ضعیف و کم سو باشد یا در روز و در روشنایی به خوبی نمی بیند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فَ)
هارون بن موسی بن شریک. او شیخ ابوعبدالله بن موسی دمشقی قاری نحوی است و نزد عبدالله بن ذکوان و جز او قرائت کرده است و ابوالحسن بن الاجزم از او قرائت دارد. اخفش از ابی مسهر الغسانی و از او ابوبکر بن فطیس حدیث آموخت و وی از اهل ادب و فضل بود و کتب بسیار در قراآت و عربیت تصنیف کرد و او خاتمهالاخافیش است و بسال 221 هجری قمری درگذشت. (روضات الجنات ص 55)
لغت نامه دهخدا
(اَفَ)
علی بن اسمعیل الفاطمی. او شریف ابوالحسن بن اسمعیل بن رجاء النحوی است. (روضات الجنات ص 55)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
خردچشم. بدبین. (تاج المصادر بیهقی). خردچشم کم بین. تنگ چشم. (زوزنی) (زمخشری). صاحب چشم کوچک و کم سو. (انساب سمعانی). کسی که در تاریکی بهتر بیند که بروشنائی و در ابر بهتر بیند که روز صافی بی ابر.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نام سه کس از ائمۀ نحو. ج، اخافش. (منتهی الارب). مؤلف روضات الجنات بنقل از بغیهالوعاه آرد که اخافش یازده تن باشند. (روضات الجنات ص 54). و ترجمه هر یک در ذیل بیاید و چون اخفش مطلق گویند مراد سعید بن مسعده است.
- مثل بز اخفش، آنکه نادانسته و درنیافته تصدیق سخنان کند. گویند اخفش را بزی بود که مسائل علمی چون با همدرسی بر وی تقریر کردی و بز سر جنبانیدی:
هر بزرگی نرسد در شرف حشمت تو
هر بزی را نبود صاحب و مونس اخفش.
ادیب صابر
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ)
عبدالعزیز. و او ابوالاصبغبن احمد نحوی مغربی اندلسی است و ابن عبدالبر از او روایت دارد و وی بقول حمیدی در تاریخ اندلس بسال 389 هجری قمری حیات داشته است. (روضات الجنات ص 55). و رجوع به عبدالعزیز... شود
خلف بن عمر. او شیخ ابوالقاسم شقری بلنسی نحوی است و در علم عروض از مهره است و محمد بن عزیز العزیزی صاحب الغریب از او روایت دارد و او پس ازسال 420 هجری قمری درگذشته است. (روضات الجنات ص 55)
احمد بن عمران بن سلامه الألهانی النحوی مکنی به ابی عبدالله و ملقب به اخفش الأوّل یا اخفش قدیم. رجوع به احمد بن عمران... و روضات الجنات ص 54 و 55 شود
لغت نامه دهخدا
(مُخَ ف فِ)
بر زمین افکننده و پاسپرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه بر زمین می افکند و پاسپر می کند. (ناظم الاطباء) ، بدن ضعیف. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضعیف البدن. (ناظم الاطباء) ، ویران کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخفش و آن زنی است که دارای خفش باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خفش
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشف
تصویر خشف
آواز، جنبش، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرش
تصویر خرش
کالای بی بها بانگ و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفی
تصویر خفی
نهان، پوشیده، پنهان کردن، گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفه
تصویر خفه
فشردگی گلو، خبه، نفس بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفو
تصویر خفو
هم آوای عفو درخشش، هویدایی
فرهنگ لغت هوشیار
فرود فررودش، تن آسایی، فروگشیدن پست کردن فرود آوردن فرو داشتن، فراخی عیش خوشگذارانی. یا خفض جناح. بال گستری پرگستردن، فروتنی. یا خفش عیش. تن آسایی. یا خفض و رفع. پستی و بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفاش
تصویر خفاش
شب پره، شب پرک، شبکوره، شب پاره، و موش کور نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
چیرگی در کشتی، دریغگویی، اندک خوردن، ویران کردن، زشت خفتن ظب ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفر
تصویر خفر
شرمگین پیمان نهادن، نگهبانی ، بدرهگی (بدرهه بدرقه)
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیدگی نهفتگی پنهانی نهانی پنهان پوشش، رگو چادر زنان پوشیده شدن نهفته گشتن، پوشیدگی نهانی نهفتگی مقابل ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلش
تصویر خلش
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گره و حلقه کردن یک سر ریسمان عمل خفتن خفت کشیدن، سبکی، خفیفی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
سست، آب آشامیدنی دیو خار لاز گیاهان سنگینیی که بهنگام خواب شخص احساس کند بختک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبش
تصویر خبش
جمع کردن، بگیرآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدش
تصویر خدش
خوف، آشفتگی، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفش
تصویر حفش
خانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفش
تصویر رفش
بیل، کوفتن، بر آغالانیدن، فراخزیستی، خاک انداز، پارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفش
تصویر بفش
عظمت وشکوه وکر و فر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
خرد چشم، کم بین، شب بین: کسی که درشب به از روز بیند، روز کور، شب پره، نام دو تن در ادب تازی که یکی استادو دو دیگری شاگرد سیبویه بوده است خرد چشم تنگ چشم کم بین صاحب چشم کوچک و کم سو کسی که در تاریکی بهتر بیند که به روشنایی و در ابر بهتر بیند که بروز صافی بی ابر، شب پرک روز کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفش
تصویر اخفش
((اَ فَ))
کسی که چشمش ضعیف و کم نور باشد، شب پرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفه
تصویر خفه
خپه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خفت
تصویر خفت
کوته مایگی
فرهنگ واژه فارسی سره