جدول جو
جدول جو

معنی خفا - جستجوی لغت در جدول جو

خفا
پنهانی، پوشیدگی
تصویری از خفا
تصویر خفا
فرهنگ فارسی عمید
خفا
(خِ)
بطور مخفیانه. (یادداشت بخط مؤلف). پنهانی. پوشیدگی. (ناظم الاطباء) :
آنچنان کآن زن در آن حجرۀ خفا
خشک شد او و حریفش ز ابتلا.
مولوی.
- در خفا، در پنهانی. در پوشیدگی. در نهانی:
ور همی بینند این حیرت چراست
تا که وحی آمد که آن اندر خفاست.
مولوی (مثنوی).
روح را در غیب خود اشکنجهاست
لیک تا نجهی شکنجه در خفاست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
خفا
(خَ)
نهفت. (یادداشت بخطمؤلف). پنهان. پوشیده. (ناظم الاطباء) :
خورشید منی من بچراغت طلبم زآنک
من در شب هجران و تو در ابر خفایی.
خاقانی.
از نظرهای خفایش کم و کاست
انجم و آن شمس نیز اندر خفاست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
خفا
پوشیدگی نهفتگی پنهانی نهانی پنهان پوشش، رگو چادر زنان پوشیده شدن نهفته گشتن، پوشیدگی نهانی نهفتگی مقابل ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
خفا
اختفا، پنهان، پنهانی، پوشیدگی، خفیه، ناپیدایی، نهان، نهانی، نهفتگی
متضاد: ظاهر، ظهور، پیدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خفایا
تصویر خفایا
جاهای پنهان و دور از چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخفا
تصویر اخفا
پنهان کردن، نهان کردن، پوشیده داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفاش
تصویر خفاش
جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
جمع واژۀ خفق و خفوق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خفق و خفوق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَرْ رُ)
ناگاه مردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از تاج المصادر بیهقی) ، خشک گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفت الرزع و نحوه، خشک گردید آن گیاه
لغت نامه دهخدا
(خُفْ فا)
شب پره. وطواط. موش کور. مرغ عیسی. شب باره. شب باز. شب بازه، شب پرک. شب بوزه. شب یازه. شبینه. شیوز. شب کور. شیرمرغ. شیرزج. شیرزق. (یادداشت بخط مؤلف). شباره. بیواز. چرهواز. پازیره. خربواز. خربوز. خرپور. خربیواز. شبان. شبانور. شپرک. شپره. شپوز. شپوژ. شهله. یارسه. شبده. پرسه. پرسقی. یراسه. (از ناظم الاطباء). ج، خفافیش. در صبح الاعشی این حیوان چنین تعریف شده است: او پرنده ای است غریب الشکل و عجیب الوصف بدون پر و صاحب دو بال و بالهای او بدو دست او چسبیده است. بعضی می گویند که بالهایش بدو پهلوی او چسبیده است. او را خفاش بدان جهت نامند که در روز نمی بیند. در زبان عرب، این پرنده را وطواط نیز گویند، ولی عقیدۀ پاره ای بر آنست که خفاش پرنده صغیر و وطواط پرندۀ کبیر است. وطواط را خطاف نیز نام است. خفاش از خواص پرندگان چیزی ندارد. او را دندانها و خصیتین است و حائض می شودو چون آدمیان می خندد و مانند چهار پایان ادرار می کند و بچۀ خود را از پستان خود شیر می دهد. از آنجا که در روز نمی بیند همواره برای قوت خود در وقت غروب آفتاب از لانۀ خود بیرون می آید و در همین وقت است که پشه ها نیز برای خوردن خون حیوانات خارج می شوند و به خفاش برمی خورند و خفاش به آنها حمله می کند و قوت خود را درمی یابد. گفته شده است که این حیوان را مسیح خلق کرده است. (از این جهت بین فارسی زبانها مرغ عیسی نام دارد). خفاش سریعالحرکت و پرعمر است خفاش ماده بین سه تا هفت جوجه می گذارد و فرزند خود را در حین پرواز زیر بال خود می گیرد و باز گفته شده است که او در حال طیران، بچه خود را شیر می دهد. چون برگ دلب خفاش را اصابت کند او را بیهوش می کند. قتل این حیوان در اسلام نهی شده است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 84) :
بود خفاش و نتواند که بیند روی من نادان
ز من پنهان شود زیرا منم خورشید رخشانش.
ناصرخسرو.
نور خورشید در جهان فاش است
آفت از ضعف چشم خفاش است.
سنائی.
عشق خوبان و سینۀ اوباش
نور خورشید و دیدۀ خفاش.
ظهیرفاریابی.
هواداری مکن شب را چو خفاش.
نظامی.
نتوانم که ترا بینم از آنک
چشم خفاش ضیا نپذیرد.
عطار.
آنچنانکه لمعۀ دریاش اوست
شمس دنیا در صفت خفاش اوست.
مولوی.
غایت لطف و کمال او بود
ورنه خفاشش کجا مانع شود.
مولوی.
بچشم کوته اغیار درنمی گنجد
مثال چشمۀ خورشید و دیدۀ خفاش.
سعدی (طیبات).
که تاب خور ندارد چشم خفاش.
شبستری.
چشم خفاش اگر پرتوخورشید ندید
جرم بر دیدۀ خفاش نه بر خورشید است.
ابن یمین.
از پی طعمه شامی شده ام چون خفاش
وز پی دیدن خورشید شدم چون حربا.
؟
لغت نامه دهخدا
(تَ عَرْ رُ)
ختنه کردن زن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، ختان دختر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ ف فا)
یکی از شعرای باستانی است و شعر او در لغت نامۀ اسدی به شاهد آمده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَفْ فا)
کفشگر. (ناظم الاطباء) ، موزه دوز. (دهار) (یادداشت بخط مؤلف) (ملخص اللغات حسن خطیب) ، کفش فروش. (ناظم الاطباء) ، موزه فروش. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
سبک. مقابل ثقال. (یادداشت بخط مؤلف). جمع واژۀ خفیف. سبکان: انفروا خفافاً و ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل اﷲ ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون. (قرآن 41/9)
لغت نامه دهخدا
(خَفْ فا)
آنکه پیش قدم وی پهن باشد. (منتهی الارب).
- رجل خفاق القدم، مردی که پیش قدم وی پهن باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ابن ندبه یکی از شعرا و فرسان عرب است. (یادداشت بخط مؤلف). در منتهی الارب آمده: وی صحابی بوده و صاحب تاریخ گزیده می گوید: خفاف بن ندبه بمادر منسوب است. پدرش عمیر بن حارث شاعر است و تا زمان عمر خطاب در حیات بود. (تاریخ گزیده چ نوائی ص 225). رجوع به اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 293 چ 1 و تاریخ الخلفاء ص 58 شود
لغت نامه دهخدا
(خَفْ فا)
شهرکیست (از سودان) بحد مغرب نزدیک و... مردمانی بسیارزرند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخفا
تصویر اخفا
پوشیده داشتن، پنهان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفارت
تصویر خفارت
شرمگینی، نگهبانی، زینهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفاره
تصویر خفاره
مزد نگهبانی، پیمان، زینهار (امان)، نگهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفاشیات
تصویر خفاشیات
شواکیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفافیش
تصویر خفافیش
جمع خفیه، پوشیده ها پنهانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفافیه
تصویر خفافیه
سوسنگرد نام جایی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفایا
تصویر خفایا
جمع خفیه خفی نهفته ها نهانها خفایای اسرار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خف، موزه ها (تک خف) سبکینه ها هوشیار خرده سنج کفشگر کفش فروش کفش دوز موزه دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفاش
تصویر خفاش
شب پره، شب پرک، شبکوره، شب پاره، و موش کور نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفات
تصویر خفات
مرگ ناگاه ناگاه مردن
فرهنگ لغت هوشیار
پنهانی، پوشیدگی، بطور مخفیانه، پوشیده شدن، نهفته گشتن، پوشیدگی نهانی نهفتگی مقابل ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفاء
تصویر خفاء
((خَ))
پوشیدگی، نهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفاف
تصویر خفاف
((خَ فّ))
کفش فروش، کفش دوز
فرهنگ فارسی معین
((خُ فّ))
پستانداری است شبیه موش که دست و پای وی با پرده نازکی به هم متصل و به شکل بال است که با آن پرواز می کند. چشم هایش ضعیف است و به همین دلیل روزها را در تاریکی به سر می برد
فرهنگ فارسی معین
بیواز، شب پره، شبکور، وطواط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اختفا، استتار، پرده پوشی، پنهان سازی، پوشاندن، پوشاندن، پوشیدن، نهفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن خفاش در خواب شئامت دارد و از موش و جوجه تیغی بد تر است. دیدن خفاش در خواب نه فقط برای بیننده خواب بد است بل که روی زندگی اطرافیانش نیز اثر می نهد. اگر در خواب دیدید که خفاش را کشتید بر دشمن چیره می شوید اما باقی گذاشتن جسد خفاش خودش ابتلا و بلا است و لاشه خفاش خود گویای مصیبت است. اگر خفاش بچه کرده بود دشمنی است که ریشه دوانیده و انهدامش دشوار شده است. اگر در خواب ببینید خفاش یا بچه هایش را در کیسه ریخته و به جایی دور برده و آزاد کردید بهتر این است که آن ها را بکشید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب