جدول جو
جدول جو

معنی خطلبه - جستجوی لغت در جدول جو

خطلبه
(خَ لَ بَ)
بسیاری سخن و اختلاط آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خطلبه
سخن در هم سخن آمیخته
تصویری از خطلبه
تصویر خطلبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خطبه
تصویر خطبه
وعظ و سخنرانی امام جمعه قبل از آغاز نماز، مقدمه یا دیباچۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطبه
تصویر خطبه
خواستگاری و ازدواج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطابه
تصویر خطابه
وعظ و سخنرانی کردن، خطبه، وعظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
طالب، دانشجوی علوم قدیمه
فرهنگ فارسی عمید
(طَ لِ بَ)
ابن قیس بن عاصم. از مردان عرب. این شعر از یکی از فرزندان اوست:
و کنت اذا خاصمت خصماً کببته
علی الوجه حتی خاصمتنی الدراهم
فلما تنازعنا الخصومه غلبت
علی و قالوا قم فانک ظالم.
(عیون الاخبار ج 3 ص 123)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ بَ)
یکی قطلب. (اقرب الموارد). رجوع به قطلب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر دیگر خطابه. رجوع به خطابه در این لغت نامه شود، خطبه، زن خواستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگر خطب و بمعنی خواستگاری کردن زن باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). زن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). خطبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ / خُ لُ بَ)
واحد خلب در همه معانی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ بَ)
زن نیک فریبنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ بَ)
جمع واژۀ خالب، مردانی که زنان را می فریبند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خطبه خواندن بر قومی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خطبه کردن. (از زوزنی). منه: خطب القوم و علیهم خطابه و خطبه. (منتهی الارب) ، خطیب شدن. (زوزنی). منه: ماکان الرجل خطیباً و لقد خطب خطابه، نبود آن مرد خطیب هرآینه خطیب گردید، خطیبی کردن. (منتهی الارب) : خطابه نیشابور را امیر فرمود تا مفوض کردند به استاد ابوعثمان اسماعیل عبدالرحمن صابونی. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طی بَ)
زن خواستگاری کرده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
کلام که در ستایش خدا و نعت نبی و موعظۀ خلق باشد. (از ناظم الاطباء). کلام خطیب که در ستایش خدا و موعظت باشد. (از آنندراج). در کشاف و اصطلاحات فنون خطبه چنین تعریف شده است: خطبه، عبارتست از گفتاری که مشتمل بسم اﷲ الرحمن الرحیم و سپاس ایزد متعال بدانچه او را سزاوار است و درود بر پیمبر آخرالزمان صلی اﷲ علیه و آله و سلم و در آغاز گفتار واقع شده باشد، سپس باید دانست که خطبۀ کتاب غیر از خطبه ای است که بر فراز منابر خوانند، زیرا خطبۀ منابر علاوه بر آنچه که ذکر رفت باید مشتمل بر توصیۀ بپرهیزگاری و وعظ و تذکر و امثال آن باشد بخلاف خطبۀ دفاتر. ج، خطب: خطبه چنان دانم که مردم رابدل مردم خوانند و دل از نشنودن قوی و ضعیف گردد. (تاریخ بیهقی) ، دیباچۀ کتاب. (ناظم الاطباء). در کشاف اصطلاحات فنون آمده: بدان که در خطبۀ کتاب اگر مؤلف یا مصنف در آغاز شروع بتصنیف یا تألیف از نوشتن خطبه در دیباچه کتاب صرفنظر کند و پس ازختم تألیف خطبه را بیاورد خطبۀ الحاقیه و اگر از آغاز شروع بتألیف به انشاء خطبه پرداخت، آنرا خطبۀابتدائیه گویند: چون از خطبۀ این فصول فارغ شدم بسوی راندن تاریخ بازرفتم. (تاریخ بیهقی).
- خطبه نبشتن، دیباچه نوشتن: چون... شرط کردم که در اول نشستن هر پادشاهی خطبه بنویسم... اکنون آن شرط نگاه دارم. (تاریخ بیهقی). سخت خطبه خواهم نبشت و چند فصل سخن بدان پیوست آنگاه تاریخ روزگار همایون او برانم. (تاریخ بیهقی) ، شغل و منصب خطیب: و بوسعید شروطی را از خطبه عزل کرد و بوالحسین الماصلی را خطیب کرد. (تاریخ سیستان) ، دعا و ثنائی که در روزهای جمعه و ایام مهم بر سر منابر در مساجد و اماکن مقدسه خوانده میشده و در آن علاوه بر حمد خدا و مدح پیغمبر واولیای دین خلیفه یا سلطان روز مدح می گردید و این یکی از سنن بزرگ حکومت بود:
فرو افژنگ بتو گیرد دین
منبر از خطبۀ تو آراید.
دقیقی.
بنام و کنیتت آراسته باد
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.
عنصری.
روز آدینه بر منابر نام خلیفه یاسلطان یا امیری را خطیب بعظمت و سمتی که داشته می خوانده است و بروز چهارشنبه خطبه کرد خویشتن را به امارت. یکی او را گفت: ایهاالامیر رسم و عادت خطبۀ روز آدینه باشد. گفت: باشد که مزارمان نباشد تا روز آدینه، همچنانکه نبود. (تاریخ سیستان). ورود الرسول و اظهار موت الخلیفه القادر باﷲ و اقامۀ رسم الخطبه للامام القائم بامراﷲ. (تاریخ بیهقی). رسم خطبه را بر چه صفت اقامت نمود. (تاریخ بیهقی). کسان خواجه را همه بگرفتند و مصادره کردند، اما هنوز خطبه بر حال خویشتن است. (تاریخ بیهقی). چون خطیب بجای ذکر خلیفه رسید بوی اندر آویختند و خطبه بریده شد. (مجمل التواریخ والقصص).
در خطبۀ کرم لقبش صدر عالم است
بر مهر ملک صدر مظفر نکوتر است.
خاقانی.
خطبۀ این دار ملک وقف بر القاب تست
سکۀ این دار ضرب باز بنام تو باد.
خاقانی.
سکه و خطبه بنام همیون سلطان در شهور 389 مطرز گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی).
وآنگه که نفس به آخر آید
هم خطبۀ نام تو سر آید.
نظامی.
- خطبه خواندن،در بالای منبری پس از حمد خدا و نعت پیغمبر و آل او، مدح خلیفه یا سلطان روز را خواندن: چنان نمود که حدیث خطبه بدو راست خواهد شد. (تاریخ بیهقی).
دل، سکۀ عشق می نگرداند
جان، خطبۀ عافیت نمی خواند.
خاقانی.
خطبۀ مدحش چو خواند آفتاب
مشتری حرز امان می خواندش.
؟
- خطبه دادن، خطبه خواندن:
فلک بنام تو تا خطبه داد در عالم
زمانه جز تو کسی را بپادشاه نخواند.
خواجه جمال الدین سلیمان (از آنندراج).
- خطبه کردن، بر سر منبر در اماکن مقدسه پس از حمد و ثنای خدا و مدح پیغمبر ذکر سلطان یا خلیفه وقت با بزرگی کردن: ما بتن خویش بمسجد آدینه خواهیم آمد تا امیرالمؤمنین را خطبه کنیم. (تاریخ بیهقی). و رسولی نامزد شود از درگاه عالی و منشور ولایت اگر رای عالی ارزانی دارد و خلعتی با وی باشد که بنده بنام خداوند خطبه کرده است تا قویدل شود و این ولایت که بنده خداوند خطبه کرده است، بتمامی قرار گیرد. (تاریخ بیهقی). امیر گفت: خلیفه را چه باید فرستاد. احمد گفت بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه راو پنج هزار من حاشیت درگاه را و نثار بتمامی که روز خطبه کردند. (تاریخ بیهقی).
بنگر که خلق را بکه داد و چگونه گفت
روزی که خطبه کرد نبی بر سر غدیر.
ناصرخسرو.
تبارک خطبه او کرد و سبحان نوبت آورد
لعمرک تاج او شد قاب قوسین جای او آمد.
خاقانی.
اندرین خطه که دل خطبه بنام غم کند
سکۀ گیتی نخواهد داشت نقش جاودان.
خاقانی.
خطبه بنام رفعت قدرش همی کند
در اوج برج جوزا بر منبر آفتاب.
خاقانی.
خلف احمد بست خالی یافت لشکر بدانجایگاه فرستاد و، دربست سکه و خطبه بنام خویش بکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). در آن نواحی خطبه بنام شمس المعالی بکرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
لیک درین خطۀ شمشیربند
بر تو کنم خطبه ببانگ بلند.
نظامی.
خطبۀ جانم چو بنام تو رفت
سکۀ تن نیز بنامت کنم.
عطار.
، خطبۀ آدم، نام یکی از خطبه های نهج البلاغه. (آنندراج) :
گر مخاطب را نمی بینی سخن رس وامشو
خطبۀ آدم بود نظم دل آرای سخن.
اثر (از آنندراج).
، خطبهالبیان،خطبه ای است منسوب به حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام. (یادداشت بخط مؤلف) ، خطبهالوداع، خطبه ای است که حضرت رسول صلی اﷲ علیه و اله در حجهالوداع خواند و در آن بقول شیعیان علی علیه السلام را خلیفت خود کرد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ’نهج البلاغه’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا بَ)
آنکه مبالغه می کند در خطبه کردن و طلب زوج نمودن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ)
نام مکانی است در دیار کریب از دیار تمیم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ)
سخن رانی. کلامی بصورتی رسمی که در سر جمع بطول گویند. (یادداشت بخط مؤلف) ، فریب بوسیلۀ زبان. (از کشاف اصطلاحات الفنون). گفتار از چیزهای مقنعه و معنی اقناع آنست که شنونده، تعقل کند گفته را و آنرا تصدیق کند و هرچند آن تصدیق به برهان نباشد. (یادداشت بخط مؤلف).
- صناعت خطابه، یکی از صناعات خمس منطق است و آن قیاسی است مؤلف از مظنونات یا از مظنونات و مقبولات در نزد منطقیان. آنرا قیاس خطابی نیز می گویند و در نزد متکلمین، اماره نام دارد و غرض از آن ترغیب مردمانست در اموری که منفعت معاش و معاد بدانست، چنانکه خطباء و وعاظ چنین می کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات جرجانی). ریطوریقا: و آن صناعتی است علمی که ممکن باشد که بدان اقناع جمهور کنند بدانچه تصدیق ایشان بدان خواهند بقدر امکان. (فرهنگ اصطلاحات و تعریفات ثروتیان ص 119 از نفاس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
بریدن بشتاب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
نوعی از سست رفتن است بر روی زمین. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
زن فریبنده. مؤنث خالب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ بَ)
جمع واژۀ طلب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ بَ)
فرشتگان که اعمال عباد را نویسند و نگاه دارند، خلاف سفرۀ قریب که کرام الکاتبین اند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ بَ)
خواسته. مطلوب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ)
خواستگاری زن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : خلیفۀ عباسه را بجعفر داد، خطبه خواند. (تاریخ بخارای نرشخی).
این پیرزن هنوز عروس کرم نزاد
پس سر چرا بخطبۀ این زن درآورم.
خاقانی.
طغانجق والی سرخس را با او فرستاده و در خطبۀ کریمه از کرایم او رغبت نموده و بیش از حد وعد و حصر اموال. (ترجمه تاریخ یمینی). رغبت فحول... در خطبۀ ازواج ارواح آن مخاذیل صادق شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
این دو نوا نز پی رامشگری است
خطبه ای از بهر زناشوهری است.
نظامی.
خطبۀ تزویج پراگنده کن
دختر خود نامزد بنده کن.
نظامی.
- خطبه کردن، به ازدواج درآوردن. بتزویج درآوردن:
خاطب او را بملک هفت اقلیم
گر کند خطبه بر حقش دانند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
دانش پژوهان، جویندگان علم، جمع طالب
فرهنگ لغت هوشیار
سخنرانی، کلامی که بصورت رسمی که در سر جمع بطول گویند، فریب بوسیله زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیبه
تصویر خطیبه
خواسته زن خواستگاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالبه
تصویر خالبه
مونث خالب: فریبنده زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطبه
تصویر خطبه
خطابه، وعظ و سخنرانی، مقدمه یا دیباچه کتاب خواستگاری زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
((طَ لَ بِ))
جمع طالب، دانشجوی علوم دینی، خواهندگان، دانش پژوهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطبه
تصویر خطبه
((خُ بِ))
سخنرانی، وعظ، جمع خطب
خطبه عقد: جملاتی به زبان عربی که هنگام عقد ازدواج و برای مشروعیت دادن به آن گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
هاوشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تذکیر، خطبه، ذکر، سخنرانی، موعظه، نطق، وعظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد