جدول جو
جدول جو

معنی خطخطه - جستجوی لغت در جدول جو

خطخطه(تَ)
ناوناوان رفتن از ماندگی. منه: خطخط فی سیره، ناوناوان رفت از ماندگی، کمیز انداختن. منه: خطخط ببوله، کمیز انداخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ خَ)
صاحب خطها. (یادداشت بخط مؤلف) ، ناخوانا شدن نوشته بر اثر کشیده شدن خطوطی بروی آن. چون: این نوشته خطخطی است، کاغذ کثیف و بی مصرف بر اثر کشیده شدن خطوطی چند بروی آن
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
زمین خشک ماندۀ میان دو زمین باران زده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خطائط، زمینی که بعض آن باران زده باشد. (از منتهی الارب). ج، خطائط، راه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خطائط
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
با خطها. مخطط. صاحب خطوط:
خطخط که کرده جزع یمانی را
بوی از کجاست عنبر سارا را.
ناصرخسرو.
، کلمه امر که در فرمان دادن کسی را که ناگهان با نیزه حمله کند، استعمال کنند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا