پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پَرَستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بَلوایه، چِلچِله، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، باسیج، پَرَستُک، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پرهای بال مرغ که چون بالها را منضم گرداندپنهان شوند، یا چهار پری که بعد از مناکب قرار دارد، یا هفت پری که بعد از هفت پر مقدمات وجود دارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : همه شب در ستره خوافی ظلمت قطع فیافی آن مسافت می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جمع واژۀ خافیه. شاخه های بزرگ، و آن را در لغت اهل حجاز عواهن می گویند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
پرهای بال مرغ که چون بالها را منضم گرداندپنهان شوند، یا چهار پری که بعد از مناکب قرار دارد، یا هفت پری که بعد از هفت پر مقدمات وجود دارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : همه شب در ستره خوافی ظلمت قطع فیافی آن مسافت می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جَمعِ واژۀ خافیه. شاخه های بزرگ، و آن را در لغت اهل حجاز عواهن می گویند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
ابومحمدعبدالله بن محمد بن حرب الخطاب. وی از نحویان بود و مذهب کوفی در نحو داشت و او راست کتاب النحو الکبیر و کتاب النحو الصغیر و کتاب عمود النحو. (ابن الندیم)
ابومحمدعبدالله بن محمد بن حرب الخطاب. وی از نحویان بود و مذهب کوفی در نحو داشت و او راست کتاب النحو الکبیر و کتاب النحو الصغیر و کتاب عمود النحو. (ابن الندیم)
قسمی پارچه بوده است: از ابریسک و کمخای خطائی. نظامی قاری. ، قسمی سوسن، قسمی خشت پخته بزرگتر از آجر متداول. (یادداشت بخط مؤلف). این قالب و اندازه برای آجر امروز دیگر متداول نیست
قسمی پارچه بوده است: از ابریسک و کمخای خطائی. نظامی قاری. ، قسمی سوسن، قسمی خشت پخته بزرگتر از آجر متداول. (یادداشت بخط مؤلف). این قالب و اندازه برای آجر امروز دیگر متداول نیست
وهمی. منسوب به خرافه. موهوم. نیش غولی. انیاب اغوالی. افسانه ای. (یادداشت به خط مؤلف). - کلام خرافی، کلام باطل و بی اساس. - عقیدۀ خرافی، عقیده باطل و بی بنیان
وهمی. منسوب به خرافه. موهوم. نیش غولی. انیاب اغوالی. افسانه ای. (یادداشت به خط مؤلف). - کلام خرافی، کلام باطل و بی اساس. - عقیدۀ خرافی، عقیده باطل و بی بنیان
پرستک. (تفسیر ابوالفتوح مروزی). پرستو. فراستوک. پرستوک. فراشتوک. عصفورالجنه. چلچله. (یادداشت بخط مؤلف). ابابیل. (غیاث اللغات) : خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطاف که آنرا پرستوک خوانند تا بلب دریا شدند، هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو بپای و یکی بمنقار و بهوا اندرپریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند. (ترجمه طبری بلعمی). مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو چون بخوردن قصد سوی عنبر شهبا کند. منوچهری. سر او چون دم خطاف دو نیم. خاقانی. عجب نبود که اختطاف خطاف از زبان ضعیف و تعرض پشۀ حقیر کوتاه گردد. (سندبادنامه). گر عنایت کند نگه دارد تن پشه ز خطفۀ خطاف. (سندبادنامه). پرستک را به تازی خطاف گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به فارسی پرستوک و به ترکی قرلانقوج به دیلمی چچلا نامند و از طیور معروفه است گوشت او در سیم گرم و خشک و کباب آن مفتح سدد و دافع سنگ مثانه و رافع یرقان و امراض سپرز و آشامیدن یک مثقال از خشک مسحوق او جهت قوت باصره و غرغرۀ آن با آب جهت خناق و جمیع امراض حلق نافع و طلای سوختۀ او، همین آثار دارد و اکتحال محرق او مقوی باصره. (از تحفۀحکیم مؤمن). نوعی مار که رنگ او همچون رنگ خطاف است. (یادداشت بخط مؤلف) ، آهن کج که محور بکرۀ چاه بروی گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آهن کج و سرتیز. (منتهی الارب) (از تاج العروس). عقاقه. (بحر الجواهر). - خطاف جبلی، عوهق. رجوع به عوهق در این لغت نامه شود
پرستک. (تفسیر ابوالفتوح مروزی). پرستو. فراستوک. پرستوک. فراشتوک. عصفورالجنه. چلچله. (یادداشت بخط مؤلف). ابابیل. (غیاث اللغات) : خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطاف که آنرا پرستوک خوانند تا بلب دریا شدند، هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو بپای و یکی بمنقار و بهوا اندرپریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند. (ترجمه طبری بلعمی). مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو چون بخوردن قصد سوی عنبر شهبا کند. منوچهری. سر او چون دم خطاف دو نیم. خاقانی. عجب نبود که اختطاف خطاف از زبان ضعیف و تعرض پشۀ حقیر کوتاه گردد. (سندبادنامه). گر عنایت کند نگه دارد تن پشه ز خطفۀ خطاف. (سندبادنامه). پرستک را به تازی خطاف گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به فارسی پرستوک و به ترکی قرلانقوج به دیلمی چچلا نامند و از طیور معروفه است گوشت او در سیم گرم و خشک و کباب آن مفتح سدد و دافع سنگ مثانه و رافع یرقان و امراض سپرز و آشامیدن یک مثقال از خشک مسحوق او جهت قوت باصره و غرغرۀ آن با آب جهت خناق و جمیع امراض حلق نافع و طلای سوختۀ او، همین آثار دارد و اکتحال محرق او مقوی باصره. (از تحفۀحکیم مؤمن). نوعی مار که رنگ او همچون رنگ خطاف است. (یادداشت بخط مؤلف) ، آهن کج که محور بکرۀ چاه بروی گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آهن کج و سرتیز. (منتهی الارب) (از تاج العروس). عقاقه. (بحر الجواهر). - خطاف جبلی، عوهق. رجوع به عوهق در این لغت نامه شود
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 383 تن سکنه است. محصول آنجا غلات، چغندر، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه آنجا مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 383 تن سکنه است. محصول آنجا غلات، چغندر، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه آنجا مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
سخنورانه، راستنمود بر انگیختن شنونده به انجام کاری که سود او در آن است بی نیازاز فرنود آوری (استدلال) منسوب به خطابه. یا قیاس خطابی. قیاسی است مرکب از مقدمات مقبوله یا مظنونه و غرض از خطابه و قیاس خطابی ترغیب مردم است در آنچه آنان را سود دارد از امور معاش و معاد
سخنورانه، راستنمود بر انگیختن شنونده به انجام کاری که سود او در آن است بی نیازاز فرنود آوری (استدلال) منسوب به خطابه. یا قیاس خطابی. قیاسی است مرکب از مقدمات مقبوله یا مظنونه و غرض از خطابه و قیاس خطابی ترغیب مردم است در آنچه آنان را سود دارد از امور معاش و معاد
ختایی گونه ای از چینی که در زمان صفویان ساخته می شده، گونه ای پارچه که از ختامی آورده اند، گونه ای اگور (آجر) چهار گوش بزرگ منسوب به خطا. از اهل خطا (ختا) ختایی، آنچه در سرزمین خطا (ختا) ساخته میشد، نوعی پارچه منسوب به خطا (ختا)، یکی از انواع چینی در عهد صفویه و آن نازک و رنگارنگ بوده و بومش زرد و سفید و سبز یک رنگ
ختایی گونه ای از چینی که در زمان صفویان ساخته می شده، گونه ای پارچه که از ختامی آورده اند، گونه ای اگور (آجر) چهار گوش بزرگ منسوب به خطا. از اهل خطا (ختا) ختایی، آنچه در سرزمین خطا (ختا) ساخته میشد، نوعی پارچه منسوب به خطا (ختا)، یکی از انواع چینی در عهد صفویه و آن نازک و رنگارنگ بوده و بومش زرد و سفید و سبز یک رنگ