جدول جو
جدول جو

معنی خطافی - جستجوی لغت در جدول جو

خطافی
(خَطْ طا)
نوعی است از ماهی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خافی
تصویر خافی
پنهان، پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطاف
تصویر خطاف
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوافی
تصویر خوافی
پرهای کوچک بال پرنده
فرهنگ فارسی عمید
(خِ بی ی)
منسوب به خطابه: سخنهای خطابی و امثال آن که بنظر اول آنرا نظرهالحرفا گویند. (جهانگشای جوینی) ، لفظی و زبانی و شفاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از شعرای متأخر ایران است که منظومه ای بنام چهاردرویش دارد، (قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2012)
لغت نامه دهخدا
اهل خاف، کسی که بشهرستان خاف منسوب باشد
لغت نامه دهخدا
پنهان و پوشیده، (منتهی الارب)، ج، خوافی، (منتهی الارب)،
پری، (منتهی الارب)، ج، خوافی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مطفاءه. رجوع به مطفاءه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پرهای بال مرغ که چون بالها را منضم گرداندپنهان شوند، یا چهار پری که بعد از مناکب قرار دارد، یا هفت پری که بعد از هفت پر مقدمات وجود دارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : همه شب در ستره خوافی ظلمت قطع فیافی آن مسافت می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جمع واژۀ خافیه. شاخه های بزرگ، و آن را در لغت اهل حجاز عواهن می گویند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ/ خوا / خا)
منسوب به خواف که ناحیۀ کثیرالقری و با خضارت و نضارت از نیشابور و مهد طلوع جمعی از علما و محدثین بوده است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
از عالمان لغت بود و او راست نظم جواهراللغه زمخشری. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
منسوب به خواف
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
منسوب به علم خلاف. رجوع به علم خلاف ذیل خلاف شود.
- مسائل خلافی، مسائل مربوط بعلم خلاف: صادق را... با قاضی بلخ و مسأله های خلافی.... (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا)
ابومحمدعبدالله بن محمد بن حرب الخطاب. وی از نحویان بود و مذهب کوفی در نحو داشت و او راست کتاب النحو الکبیر و کتاب النحو الصغیر و کتاب عمود النحو. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا)
عمل خطاط. نویسندگی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خطیئه. خطایا. (منتهی الارب). رجوع به خطایا شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
قسمی پارچه بوده است:
از ابریسک و کمخای خطائی.
نظامی قاری.
، قسمی سوسن، قسمی خشت پخته بزرگتر از آجر متداول. (یادداشت بخط مؤلف). این قالب و اندازه برای آجر امروز دیگر متداول نیست
لغت نامه دهخدا
(خُ)
وهمی. منسوب به خرافه. موهوم. نیش غولی. انیاب اغوالی. افسانه ای. (یادداشت به خط مؤلف).
- کلام خرافی، کلام باطل و بی اساس.
- عقیدۀ خرافی، عقیده باطل و بی بنیان
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا)
پرستک. (تفسیر ابوالفتوح مروزی). پرستو. فراستوک. پرستوک. فراشتوک. عصفورالجنه. چلچله. (یادداشت بخط مؤلف). ابابیل. (غیاث اللغات) : خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطاف که آنرا پرستوک خوانند تا بلب دریا شدند، هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو بپای و یکی بمنقار و بهوا اندرپریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند. (ترجمه طبری بلعمی).
مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو
چون بخوردن قصد سوی عنبر شهبا کند.
منوچهری.
سر او چون دم خطاف دو نیم.
خاقانی.
عجب نبود که اختطاف خطاف از زبان ضعیف و تعرض پشۀ حقیر کوتاه گردد. (سندبادنامه).
گر عنایت کند نگه دارد
تن پشه ز خطفۀ خطاف.
(سندبادنامه).
پرستک را به تازی خطاف گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به فارسی پرستوک و به ترکی قرلانقوج به دیلمی چچلا نامند و از طیور معروفه است گوشت او در سیم گرم و خشک و کباب آن مفتح سدد و دافع سنگ مثانه و رافع یرقان و امراض سپرز و آشامیدن یک مثقال از خشک مسحوق او جهت قوت باصره و غرغرۀ آن با آب جهت خناق و جمیع امراض حلق نافع و طلای سوختۀ او، همین آثار دارد و اکتحال محرق او مقوی باصره. (از تحفۀحکیم مؤمن). نوعی مار که رنگ او همچون رنگ خطاف است. (یادداشت بخط مؤلف) ، آهن کج که محور بکرۀ چاه بروی گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آهن کج و سرتیز. (منتهی الارب) (از تاج العروس). عقاقه. (بحر الجواهر).
- خطاف جبلی، عوهق. رجوع به عوهق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 383 تن سکنه است. محصول آنجا غلات، چغندر، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه آنجا مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مولانازاده. از جمله کسانی است که بر شرح مفتاح سیدشریف حاشیه نگاشته. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خطاف
تصویر خطاف
دزد، شیطان
فرهنگ لغت هوشیار
مرده ماهی که روی آب آید، آبسوار آنچه بر آب نشیند رو در روی درد که ته نشین شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوافی
تصویر خوافی
پوشیده و پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرافی
تصویر خرافی
موهوم، افسانه ای
فرهنگ لغت هوشیار
سخنورانه، راستنمود بر انگیختن شنونده به انجام کاری که سود او در آن است بی نیازاز فرنود آوری (استدلال) منسوب به خطابه. یا قیاس خطابی. قیاسی است مرکب از مقدمات مقبوله یا مظنونه و غرض از خطابه و قیاس خطابی ترغیب مردم است در آنچه آنان را سود دارد از امور معاش و معاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاطی
تصویر خطاطی
عمل و شغل خطاط خوشنویس
فرهنگ لغت هوشیار
ختایی گونه ای از چینی که در زمان صفویان ساخته می شده، گونه ای پارچه که از ختامی آورده اند، گونه ای اگور (آجر) چهار گوش بزرگ منسوب به خطا. از اهل خطا (ختا) ختایی، آنچه در سرزمین خطا (ختا) ساخته میشد، نوعی پارچه منسوب به خطا (ختا)، یکی از انواع چینی در عهد صفویه و آن نازک و رنگارنگ بوده و بومش زرد و سفید و سبز یک رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافی
تصویر خافی
پنهان و پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوافی
تصویر خوافی
((خَ))
جمع خافیه، پنهان ها، نهان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطاف
تصویر خطاف
((خَ طّ))
پرستو، چنگال درندگان، چنگک، جمع خطاطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطاطی
تصویر خطاطی
خوشنویسی
فرهنگ واژه فارسی سره
افسانه ای، خیالی، داستانی، موهوم
متضاد: واقعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش نویسی
دیکشنری اردو به فارسی