جدول جو
جدول جو

معنی خضیری - جستجوی لغت در جدول جو

خضیری(خُ ضَ)
اسماعیل بن علی متوفی بسال 903 هجری قمری از فاضلان زمان خود بود و او را تصانیف و رسائل مدونه و خطب و دیوان شعر است و کتاب نیکویی در علم قرائت دارد، به بغداد درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 1 چ 2 ص 316)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیری
تصویر خیری
طاق، ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، رواق، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین
شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شب انبوی، خیرو، هیری، زراوشان
فرهنگ فارسی عمید
(خُ ضَ ری یَ)
نام محلی بوده است بجانب شرقی بغداد و گویا همان محلتی باشد که اکنون الخضیر می گویند. بقرب مدفن امام ابوحنیفه و معروف به سوق خضیر. (از معجم البلدان). از این محلت است محمد صباغ خضیری بن طیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَیْی)
منسوب است به خیره که عبارت است از جد محمد بن عبدالرحمن. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ را)
مرد نیکو و گزیدۀ بسیارخیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خیری ̍
لغت نامه دهخدا
(خَیْ یِ)
نیکوکاری بسیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(را)
مرد نیکو و گزیدۀ بسیارخیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خیری ̍. منه: رجل خیری، زن نیکو و گزیدۀ بسیارخیر. منه: امراءه خیری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خبازی، (از ناظم الاطباء)، خیرو، (برهان)، گل زرد خوشبوی بود، (صحاح الفرس)، گلی است زردرنگ و میان آن سیاه، (براهین العجم)، گلی است زردرنگ که میان آن سیاه باشد و آنرا همیشه بهار گویند، گلی است و انواع آن بسیار است یکی از آنها سیاه رنگ است و آنرا خیری خطایی می گویند و دیگری بنفش است و آنرا خیری میردینی و خیری هفت رنگ نامند و یکی دیگر سفید و سرخ و صحرایی است و خیری خزامی گویند و نوع دیگر زرد است و آنرا خیری شیرازی نامند و گل همیشه بهار همان است، (از برهان قاطع)، مرحوم دهخدا می گویند امروز در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان خیری بفتح خاء به یاء زده و راء مکسوره به یاء کشیده شب بوی زرد را گویند که برگ بی پرز دارد برخلاف شب بوهای سرخ و الوان دیگر که برگش کرک دارد، در ترجمه صیدله آمده است: در بعضی مواضع او را شب بوی گویند زیرا که در شب بوی او قوی بود و اهل عراق انواع او را منثور گویند، (از ترجمه صیدله)، خیرو، خجسته، عصیفر منثور، هبس، نمام، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ’خیری’ در تحفۀ حکیم مؤمن شود:
مجلس باید ساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان،
رودکی،
رخم بگونۀ خیری شده ست از انده و غم
دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم،
خسروانی،
نورد بودم تا ورد من مورد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد
کنون گران شدم و سرد و نانوردشدم
از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد،
کسائی،
دل شادوی شد نژند و حزین
چو خیری شدش لاله و یاسمین،
فردوسی،
در چپ و راست سوسن و خیری
وز پس و پیش نرگس و ریحان،
فرخی،
تا بر که و بر دشت به آواز و به آذر
بر سنگ سمن روید و خیری دمد از خار،
فرخی،
در زیر گل خیری آن به که قدح گیری
بر تارک شبگیری بانگ شغب صلصل،
منوچهری،
گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری
ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری،
منوچهری،
و آن قطرۀ باران که چکد بر گل خیری
چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ میخوار،
منوچهری،
تا گل خیری بود چو روی معصفر
تا تن سنبل بود چو زلف مجعد،
منوچهری،
چو بیجاده بنقره در نشانده
و یا سوسن بخیری برفشانده،
(ویس و رامین)،
چنین داد پاسخ که پیری و درد
درآرد دوصدگونه آهو بمرد
که سیم را شفشۀ زر کند
سمن خیری و سرو چنبر کند،
اسدی،
هم از خیری و گاو چشم و زرشک
بشسته رخ هر یک آب سرشک،
اسدی،
سرشک درختی بود در نواحی بلخ و این جنس در آنطرف بسیار بود برگش چون گل ارغوان بود برنگ و لونش به بنفش زند و چون گل خیری و گلهایش سپید بود، (از فرهنگ اسدی در کلمه سرشک)، شب بوی اسپرغمی است چون خیری و گلی زرد دارد و گروهی گویند منثور است بتازی، (از فرهنگ اسدی در ذیل کلمه شب بوی)،
بدرویم از رخ هجران زدگان خیری زرد
بدل خیری کاریم گل سرخ سفید،
لامعی،
از اسفرغمهاست میل بگرمی دارد و خیری زرد معتدل است، (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
بر گلش از زخم دست کاشته خیری
بر مهش از آب چشم خاسته اختر،
مسعودسعد،
ز فراقت قبای خیری چاک
بدعایت زبان سوسن پر،
جمال الدین عبدالرزاق،
خیری بیمار بود خشک لب از تشنگی
ژاله که آن دید ساخت شربت کوثر گوار،
خاقانی،
خیری منثور گلش زرد و سفید و سرخ می باشد، (نزهت القلوب)،
، رنگ سرخ، (برهان) (از جهانگیری)، کبود، تیره:
... عذار هنوز قیری بود و رنگ رخسار خیری مشک با کافور نیامیخته بود و سمن بر برگ گل نریخته، (از مقامات حمیدی)،
بر تو جوان گونۀ پیری چراست
لاله خودروی تو خیری چراست،
نظامی،
لب نارون را می آلود کن
به خیری زمین را زراندود کن،
نظامی،
خیری منثور مرکب شده
مروحۀ عنبر اشهب شده،
نظامی،
نی گشته قضیب خیزرانیش
خیری شده رنگ ارغوانیش،
نظامی،
آن سبزه چرخ لاجوردی
خیری شده از غبار زردی،
نظامی،
خیره گشته ز خام تدبیری
بردمیده ز سوسنش خیری،
نظامی،
زمین خیری لباس آید هوا نیلی سلب گردد
اگر چون حلۀ کحلی کند در جرب عریانش،
(از تاج المآثر)،
دوتا گشته ز غم سر و روانش
بدل گشته بخیری ارغوانش،
امیرخسرو دهلوی
صفه، ایوان، طاق، رواق، (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) :
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری،
مشفق بلخی،
خیری خانه گر خراب شده ست
غم مخور تا بخانه معمور است،
انوری،
من ز خیری بتا بخانه شوم
که نه من لنگم و نه ره دور است،
(از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضَ)
نام نوعی خرماست در حاجی آباد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ ضَ)
منسوب به خضر که قبیله ای است از قیس. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام محلی است کنار راه تربت حیدریه به قائن، میان نجم آباد و علی آباد واقع در 324150 گزی مشهد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سبز، ترۀ سبز. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ ضَ)
لقب ابراهیم بن مصعب زبیر است. (منتهی الارب)
شیخ علی بن ریاحی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابن علی خضیری. از مردم اعمال دجیل و از ناحیۀ نهر تاب. وی فاضلی متمیز و سخنگویی بلیغ و بارع بود و او را در فن بلاغت تصانیفی است معروف و متداول لیکن گمنام میزیست. او ببغداد آمدو نزد ابومحمد اسماعیل بن ابی منصور موهوب بن خضر جوالیقی و ابوالبرکات عبدالرحمن بن انباری و علی بن عبدالرحیم سلمی بن عصار علوم ادبی بخواند و ابن خشاب ابومحمد را دریافت و از وی علمی وافر فراگرفت و بر ابوالغنائم بن حبشی قرائت کرد. اسماعیل مردی پارسا و زاهد و پاکدامن بود. وی بموصل رفت و در دارالحدیث چندین سال اقامت کرد، آنگاه آرزوی وطن کرد و به بغداد بازگشت و در صفر 603 هجری قمری بدانجا درگذشت. او را تصانیف ورسائلی است مدوّن و خطبه ها و دیوان شعر و کتابی نیکو در علم قرائت دارد که آنرا دیده ام. از شعر اوست:
لا عالم یبقی و لاجاهل
و لا نبیه لا و لا خامل
علی سبیل مهیع لاجب
یودی اخوالیقظه و الغافل.
(معجم الادباء ج 2 ص 350).
و رجوع به اعلام زرکلی، کلمه خضیری شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
وی یکی از شعرای باستان است که هزل و هجا می گفته و قصیدۀ هجائیۀ شعرا را که قریعالدهر کرده بود، جواب گفته و پاره ای از اشعار او در لغت نامۀ اسدی بشاهد آمده و این اشعار از سوزنی درباره اوست:
من آن کسم که چو کردم بهجو گفتن رای
هزار منجیک از پیش من کم آرد پای
خجسته، خواجه نجیبی، خطیری و طیان
قریع و عمعق و حکاک قرد یافه درای
اگر بعهد منندی و در زمانۀ من
مراستی ز میانشان همه برآی و درای.
سوزنی (دیوان ص 93)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان تراکمۀ بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 122هزارگزی جنوب خاوری کنگان و یک هزارپانصدگزی شمال فرعی لار به گله دار. دارای 130 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و تنباکو می باشد. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
خرمابنی که غورۀ آن سبز بریزد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ صَ ری ی)
اختصارکننده. آنکه زوائد از چیزی دور کند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ ری ی)
مرغی است که آنرا اخیل نیز گویند. این مرغ بزرگتر از قطاء است و چون بر پشت شتر نشیند عرب فال بد گیرد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُضْ ضا را)
گیاهی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چنگال عقاب سفید. اسطراغالس. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
چاهی است در وادی الحسنین و آن یکی از آبشخورهای اجاءالعظام است بنابر قول نصر. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیری
تصویر خیری
گل همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضیر
تصویر خضیر
سبز، تره سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیری
تصویر خصیری
اختصار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاری
تصویر خضاری
شیر گنجشک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیری
تصویر خیری
((خِ))
گل شب بو، گل همیشه بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیری
تصویر خیری
صفه، ایوان، رواق
فرهنگ فارسی معین