- خضم
- خاییدن، خوردن
معنی خضم - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ستبری گندگی، میانه، ستبر بازو
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام یکی از پیامبرآنکه طبق روایات چون به آب حیات دست یافت و از آن نوشید عمرجاویدان پیدا کرد
طبیعت، ذات
شیاراندن شیار کردن، بر هم نهادن، سنگ چنی، بر زمین زدن
خشم گرفتن، غضب کردن
جوانمرد بریده شدن، مست گردیدن، شتافتن بردن، پاره پاره کردن
چاکران، غلامان، خادمان، خدمتکاران، جمع خادم
نا پخته، نارس، نا آزموده
بپایان رساندن، پایان کار، مهر کردن، پایان دادن، امضا کردن نامه با انگشتری، مهر کردن نامه
پهنی بینی بینی کوفتگی، پهنی لاله گوش کوفتن بینی پهن بینی، ستبر گوش
کار بزرگ، نوک، بینی، دهان ستور، چیرگی، باز داشت، جمع خطام، : زه های کمان، افسارها
غضب، غیظ، قهر
شادمان، خوشوقت، خندان
خورده جویده، بران
مروارید
کالک خربزه نارس، کدو ریز و کلان، خیار ریز و کلان تیز دادن، خوردن
راضی گردیدن بخواری
چاه پر آب، دریای بزرگ مهتر بردبار
سبز، شاخه درخت
میوه پلاسیده درمانده
سبزه تازه نودمان نو رسته رنگ موی
غلبه کردن در خصومت مالک، صاحب جانب، ناحیه
جراحت، ریش
خشم، غضب و بمعنی یار و دوست هم می باشد
خو، طبیعت، سیرت، منش
عصبانیت، غضب، برآشفتگی
خوی، سرشت، طبیعت، برای مثال دگر خوی بد آنکه خوانیم خیم / که با او ندارد دل از دیو بیم (فردوسی - ۷/۲۹۲) ، خوی بد، آنچه از شکنبه و رودۀ گاو و گوسفند می تراشیدند، زخم، جراحت
جوال پنبه ای
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، رمص، ریمه، ژفک، کیغ
جوال پنبه ای
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، رمص، ریمه، ژفک، کیغ
قهر، غضب، خشم، برای مثال خلم بهتر از چنین حلم ای خدا / که کند از نور ایمانم جدا (مولوی - ۳۰۰) ، گل چسبناک
شاد، شادمان، خوش، تازه و شاداب
خیمه ها، چادرها، جمع واژۀ خیمه
کلفت، ستبر، چاق، فربه، درشت اندام
ناپخته، نارس، کال، کنایه از نا آزموده، بی تجربه، برای مثال تا به دکّان و خانه درگروی / هرگز، ای خام، آدمی نشوی (سعدی - ۱۲۰)
ویژگی چیزی که دست کاری نشده و در حالت طبیعی آن تغییری نداده باشند مثلاً نفت خام، دباغی نشده (چرم)، جوشانده نشده، دوال، کمند
خام شدن: کنایه از غافل شدن، فریب خوردن
ویژگی چیزی که دست کاری نشده و در حالت طبیعی آن تغییری نداده باشند مثلاً نفت خام، دباغی نشده (چرم)، جوشانده نشده، دوال، کمند
خام شدن: کنایه از غافل شدن، فریب خوردن
دشمن، طرف شخص در جدال و پیکار، شوهر، مالک
خادم ها، خدمت کننده ها، خدمتگزارها، نوکرها، خدمتکارها، کنایه از مطیع ها، در تصوف کسانی که در خانقاه به درویشان خدمت می کنند، جمع واژۀ خادم