جدول جو
جدول جو

معنی خضم - جستجوی لغت در جدول جو

خضم
(خَضْ ضَ)
نام شهریست. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
نام آبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خضم
(تَ عَجْ جُ)
خائیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (از اقرب الموارد) ، خوردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، خائیدن با قصای دندانها، خوردن پری دهان، خاص است بخوردن چیزی ترمانند خیار و جز آن، بریدن (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، بخشیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس). یقال: خضم له من ماله. این مصدر با لام حرف جر متعدی میشود، تیز دادن. (منتهی الارب). یقال: خضم بالاست
لغت نامه دهخدا
خضم
(خَضْ ضَ)
جماعت انبوه از مردمان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، کمان شیطان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خضم
خاییدن، خوردن
تصویری از خضم
تصویر خضم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خضر
تصویر خضر
(پسرانه)
نام یکی از پیامبرآنکه طبق روایات چون به آب حیات دست یافت و از آن نوشید عمرجاویدان پیدا کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
(خَ ضِ)
نام موضعی است در نزدیکی مدینه آنرا نقیعالخضمات نیز می گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ ضَ مَ)
بسیارخورنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
تعویذ و بازوبند. (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، حرزی که مردان در هنگام رفتن پیش سلاطین و در جنگ پوشند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
آب که در شوری به حد تلخی نرسیده باشدو آن را شتران خورند نه مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آبی که در شوری به حد تلخی نرسیده باشد و ستور آن را خورد نه مردم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
مرد فراخ روزی و حال در دنیا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مرد فراخ روزی و فراخ حال در دنیا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ ضُمْ ما)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَضْ ضُ / خِضْ ضِمْ ما)
گریبان. (منتهی الارب) ، خشتک پیراهن. (منتهی الارب) (از تاج العروس).
- خضمان القمیص، گریبان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضر
تصویر خضر
سبز، شاخه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضف
تصویر خضف
کالک خربزه نارس، کدو ریز و کلان، خیار ریز و کلان تیز دادن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضع
تصویر خضع
راضی گردیدن بخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضرم
تصویر خضرم
چاه پر آب، دریای بزرگ مهتر بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضد
تصویر خضد
میوه پلاسیده درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضب
تصویر خضب
سبزه تازه نودمان نو رسته رنگ موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصم
تصویر خصم
غلبه کردن در خصومت مالک، صاحب جانب، ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضیم
تصویر خضیم
خورده جویده، بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسم
تصویر خسم
جراحت، ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضل
تصویر خضل
مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدم
تصویر خدم
چاکران، غلامان، خادمان، خدمتکاران، جمع خادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم
تصویر خرم
شادمان، خوشوقت، خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم
تصویر خشم
غضب، غیظ، قهر
فرهنگ لغت هوشیار
کار بزرگ، نوک، بینی، دهان ستور، چیرگی، باز داشت، جمع خطام، : زه های کمان، افسارها
فرهنگ لغت هوشیار
پهنی بینی بینی کوفتگی، پهنی لاله گوش کوفتن بینی پهن بینی، ستبر گوش
فرهنگ لغت هوشیار
بپایان رساندن، پایان کار، مهر کردن، پایان دادن، امضا کردن نامه با انگشتری، مهر کردن نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام
تصویر خام
نا پخته، نارس، نا آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذم
تصویر خذم
جوانمرد بریده شدن، مست گردیدن، شتافتن بردن، پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضم
تصویر اضم
خشم گرفتن، غضب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضم
تصویر رضم
شیاراندن شیار کردن، بر هم نهادن، سنگ چنی، بر زمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضمه
تصویر خضمه
ستبری گندگی، میانه، ستبر بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلم
تصویر خلم
خشم، غضب و بمعنی یار و دوست هم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیم
تصویر خیم
طبیعت، ذات
فرهنگ واژه فارسی سره