خضل (خَ ضِ) ابن سلمه. شاعری از عربان بوده است. (منتهی الارب)ابن عبید. شاعری از عربان بوده است. (منتهی الارب) ادامه... ابن سلمه. شاعری از عربان بوده است. (منتهی الارب)ابن عبید. شاعری از عربان بوده است. (منتهی الارب) لغت نامه دهخدا
خضل (خَ) مروارید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مروارید صاف، نوعی از مهره. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ادامه... مروارید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مروارید صاف، نوعی از مهره. (منتهی الارب) (از لسان العرب) لغت نامه دهخدا
خضل (خَ ضِ) طراوت ناک، تر. غیرخشک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). - شواء خضل، کباب تازه که چیزی از آن می چکد. (منتهی الارب) ادامه... طراوت ناک، تر. غیرخشک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). - شواء خضل، کباب تازه که چیزی از آن می چکد. (منتهی الارب) لغت نامه دهخدا