جدول جو
جدول جو

معنی خضربیک - جستجوی لغت در جدول جو

خضربیک
(خِ بِ)
ابن جلال الدین. از شاعران قرن نهم هجری قمری است و او راست: 1- القصیده النونیه عجاله لیله او لیلتین. 2- القصیده النونیه در کلام. (از کشف الظنون). رجوع به قاموس الاعلام ترکی تحت خضربک چلبی بن جلال الدین شود
لغت نامه دهخدا
خضربیک
(خَ ضَ بِ)
دهی از دهستان لکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. واقع در 15هزارگزی شمال باختری ریوش سر راه مالرو ریوش به سنقری. کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 371 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و ابریشم و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
نام مردی مؤمن از آل فرعون بود که خدا در قرآن از او نام می برد. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). این نام بدون الف و لام است. (منتهی الارب). او یکی از آن سه تنی است که در نهان بموسی ایمان آورده اند
لغت نامه دهخدا
(ضَ یِ)
ضرائک. جمع واژۀ ضریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ناحیتی است به حوف مصر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
نوعی از توپ. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین (شمال بوئین). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَجْ جُ)
جنبیدن و مضطرب گردیدن آب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ ضِ لَ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج. واقع در 49هزارگزی شمال خاوری سنندج و 4هزارگزی خاور سراب سوره. این دهکده تپه ماهور و سردسیر و دارای 480 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد. صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
انتسابی است به خضرمه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ)
واحد خضارمه. (منتهی الارب). رجوع به خضارمه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
پالیز که خربزه زار و خیارزار و کدوزار باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ ری یَ)
نخلی است که سبز باشد و خرمای نیکو بار آرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ ضَ ری یَ)
نام محلی است به بغداد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خردیق. خردی. مرق
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام بیابانی بوده است معروف در راه خوارزم. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک
کون تو فراختر ز سیصد خرجیک.
فرالاوی.
ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک
پیش دهنت ذره نماید خرجیک.
عنصری.
پس خبر رسید ابوعلی را که امیر نوح لشکر جمع کرد بر تو تاختن خواهد آورد و ابوعلی حزم آن بگرفت و سوی بلخ آمد و چند گاه آنجا ببود، پس از آنجا با لشکر سوی بخارا رفت و امیر حمید با همه سپاه خویش پیش او بازآمد به خرجیک بیکدیگر رسیدند بتاریخ جمادی الاولی سنۀ ست وثلثین وثلثمائه حرب کردند. (زین الاخبار گردیزی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در باختر بخش با58 آبادی و حدود 13400 تن جمعیت و هوای سردسیر و مالاریایی. این دهستان محدود است از شمال به دهستان کاکاوند، از جنوب به بخش طرهان، از خاور به دهستان نورعلی و از باختر به منطقۀ کرمانشاه. از دیه های مهم آن: سراب گر، رحمان آباد، علم آباد، فاضل آباد، شیخ آباد را می توان نام برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خِ دِ بِ)
دهی است از دهستان بندگان بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در هزارگزی جنوب خاوری مشهد. این ناحیه در جلگه قرار دارد و آب و هوای آن معتدل و دارای 122 تن سکنۀ فارسی زبانست. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات و بنشن میباشد. اهالی بکشاورزی و مالداری گذاران می کنند و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چِ بَ)
ابوسلیمان چغری بک داود بن میکائیل بن سلجوق پدر الب ارسلان. جغربک. جغری بک. جقربک. جقری بک. چغری بک: و میکائیل در ایام جوانی درحین محاصرۀ قلعه ای از قلاع ترکستان بزخم تیری کشته شد و از او دو پسر ماند: طغرل بیک محمد و چغر بیک داود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 480) : و چون طغرل بیک و چغربیک این خبر شنیدند از توجه سپاه غزنین اندیشیده عیال و اطفال خود را در مواضع حصین مضبوط ساختند و دست به نهب و تاراج اموال رعایا دراز کرده صدای مخالفت در خراسان انداختند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 482). خواجه نظام الملک از صحبتش (صحبت ابن شاذان عمید بلخی) متنفر گشته بمرو گریخت و عز بساط بوسی چغربیک سلجوقی حاصل کرده شمه ّای از احوال خود معروض داشت و چغربیک را حسن تقریر نظام الملک دلپذیر افتاده... خواجه را به الب ارسلان سپرد. (حبیب السیر ج 2 ص 49). و رجوع به جغربیک و جغری و چغری بک و چغری سلجوقی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
صحرای وسیع. (فرهنگ شعوری). کلمه دیگر در خرجیک. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک
کون تو فراختر زسیصد خرچیک.
فرالاوی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
شوربا، و معرب آن خردق و خردیق است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو بِ)
دهی است جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک، واقع در ده هزارگزی باختر کمیجان سر راه مالرو عمومی کمیجان به همدان، این ناحیه کوهستانی و سردسیر است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و انگور و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 7 هزارگزی شمال ساری و 2 هزارگزی باختر راه فرح آباد، ناحیه ای است واقع در دشت با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی، سکنۀ آن 200 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و محصولات برنج و غلات و صیفی است شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رابینو این ناحیه را از بخش شهر خواست متعلق به فرح آباد نقل می کند، (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ / بُ / بِ)
آهنگر. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نعلبند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خربیل
تصویر خربیل
زال مردنی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی از پارسی بگ و بیک برابر با بزرگ و والا بر گرفته از واژه بغ پارسی است بار بد بار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیک
تصویر ربیک
شوریده مغز گول، خرمانک خوراکی که از خرما و روغن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
کادو چیز خوب، تنقلاتی که بیشتر مورد استفاده ی کودکان است
فرهنگ گویش مازندرانی
نیش گراز
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچولو
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن چشم، از توابع دهستان شهر خواست واقع در منطقه ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی محلی
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچولو
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
دندان پیشین و بیل گراز
فرهنگ گویش مازندرانی