جدول جو
جدول جو

معنی خضربه - جستجوی لغت در جدول جو

خضربه
(تَ عَجْ جُ)
جنبیدن و مضطرب گردیدن آب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضربه
تصویر ضربه
ضربت، کوبیدن،
ضربه کردن: در ورزش در کشتی، حریف را با ضربه فنی از پا درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ ضِ رَ)
نام زمین متعلق به محارب در نجدو گویند: از اعمال مدینه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ رَ)
مؤنث خضر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
نام یکی از صحابیان است که در خدمت پیغمبر احترام بسیار داشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
زن بسیارخضاب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
ده مخروبه ای است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد اصفهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
غربال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خربات، فساد در دین. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
مخفف خرابه است که ویرانه باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
نام سرزمینی است بحوالی ضربه و بدانجا معدنی است که آنرا معدن خربه نامند. ابومنذر گوید خربه دختر قنص بن معدبن عدنان مادر بکر دختر ربیعه بن نزار بود که بدین سرزمین فرودآمد و نام او بر آنجا بماند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
عیب، شرمگاه، خواری. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خربات در هر سه معنی
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ بَ)
مؤنث خرب، جای ویران و ناآباد. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خرب، خربات، خرائب
جای ویران و ناآباد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، هیئه خارب. (منتهی الارب). ج، خرب
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
فساد در دین. (منتهی الارب) ، هر ثقبۀ مدوری، وسعت شکافتگی گوش. ج، خرب، خروب، اخراب، سوراخ سوزن. ج، خرب، خروب، اخرب، سوراخ کون. ج، خرب، خروب، اخراب، دستۀ توشه دان یا توشۀ آن. ج، خرب، خروب، اخراب، ظرفی که شبان در آن توشۀ خود می نهد. ج، خرب، خروب، اخراب، مغاکچۀ سرین. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خرب، خروب، اخراب
لغت نامه دهخدا
(خِبَ)
نوع خرابی و هیئت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ رَ)
واحد خضر، یعنی یک ترۀ سبز، یک درخت که در آخر گرما سبز شود و بار آورد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ / بِ)
ضربت. زخم. کوب. یک بار زدن. زد:
قابل امر شدن چون گوئی
پس بیک ضربه بپایان رفتن.
عطار.
، پانسه که بدان قمار بازند، و آن را قرعه نیز گویند. (غیاث) (آنندراج). نقش. کعبتین (مجازاً) :
همه در ششدر عجزند ترا داو بهفت
ضربه بستان و بزن زآنکه تمامی ندب است.
انوری.
- دوضربه زدن، از دو جای متمتع شدن.
- ضربه نهادن، گویا چیزی شبیه به طرح کردن و نهادن مهره باشد. در طرح حریف یک یا چند مهرۀ خود را بعمد باطل می کند و در ضربه نهادن بحریف حق یک یا چند حرکت می دهد: کرمان که درعموم عدل و شمول امن و دوام خصب و فرط راحت و کثرت نعمت فردوس اعلی را دورخ مینهاد و با سغد سمرقند و غوطۀ دمشق لاف زیادتی می زد امروز در خرابی، دیار لوط و زمین سبا را سه ضربه نهاد... (بدایع الازمان)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رِ بَ)
شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تیزی و زخم گاه شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَجْ جُ)
کلانسال شدن عجوز و زیاد شدن پوست آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس). یقال: خضرفت العجوز
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ رُ)
بین بین گردانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
نام شهریست در یمامه و متعلق به بیعه. گویند: قصبۀ یمامه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ ری یَ)
نخلی است که سبز باشد و خرمای نیکو بار آرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ ضَ ری یَ)
نام محلی است به بغداد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ بَ)
زن فربه، زن درماندۀ عاجز. ضعیفه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوب و نیکو کردن کار را. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَرَ بَ)
آشفتگی سخن. (از ناظم الاطباء). سردرگمی سخن. (از منتهی الارب) ، یاوه گویی. (از منتهی الارب). عدم ارتباط کلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَبْ صُ)
بستن، چنانکه رسن را یا سخت تافتن آن. و نیز بستن نیزه و محکم تافتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بریدن و اندام اندام جدا کردن چیزی را گویند. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضره
تصویر خضره
سبزی، تیره رنگی در اسپ ، گندمگونی در آدمی، نرمی و نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
زخم، یکبار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزربه
تصویر خزربه
یاوه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
فساد در دین، وسعت شکافتگی گوش عیب، شرمگاه، خواری عیب، شرمگاه، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
((ضَ بَ یا بِ))
زدن، یک بار زدن، ضربت، زخم، آسیب، جمع ضربات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
برخورد، تکانه، زنش، کوبه
فرهنگ واژه فارسی سره
زدن، شوک، ضربت، آسیب، قرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد